اجتماعي
دیدار
دو شنبه 13 تير 1390 ساعت 10:22 | بازدید : 1025 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

شب هنگام بعد از سپري كردن روزي گرم و خسته كننده از فعاليتهاي روزانه در سكونت گاه شبانه به روي كاناپه لم داده بودم ، به نقطه اي خيره خيره نگاه ميكردم ،  صداي زنگ تلفن همراه رشته افكارم را پاره كرد ، فرمانده دلها از آنطرف سيم خبر داد  كه  دوستان گردهم مي آيند . تير و ليد خبر را در ذهنم مرور كردم

راستش بعد از شندين خبر ، ديگر صداي فرمانده را نمي شنيدم . همچنان گوش مي دادم ولي  تنها  پژواك خنده هاي مليح  همرزمان بود كه پرده گوش را نوازش مي داد ،  چهره هاي دوست داشتني يشان يكايك جلوي چشمانم رژه مي رفتند .  خنكاي نسيم اين خبر در گرماگرم تابستان هجوم  شعله هاي آتش فصل گرم  را تا رسيدن بهار ديدار در روز هفدم شهريور بي اثر ميكند . و مي دانستم نفس هاي گرم نازنين دوستان سرماي زمستان پيش رو را قابل تحمل مي كند . پس تا رسيدن روز موعد لحظه شماري ميكنيم و تابستان را به عشق فتح خاكريزهاي محبت دوستان سپري مي كنم .

 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17


شب جله
سه شنبه 31 خرداد 1390 ساعت 9:49 | بازدید : 873 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

شب سردی بود . پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن
شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 72
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20


عبور از خاکریزهای بلند نفس
یک شنبه 29 خرداد 1390 ساعت 8:34 | بازدید : 724 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

تقدیم به دوست و برادر عزیزم شقایقی به جا مانده از قافله عشق، سرداری از دلاوران عرصه وجود، عزیز اقتدار نموده به سپه سالار دشت نی نوا، او که برگ سبز پاها و چشم خود را پیشکش رب الحسینع نموده. او که لبخندهایش قهقهه های شیطان را به زنجیر کشیده، و قامت رعنای استقامت و استواری بر پیشانی بلندش بوسه زده است. و اینک باید در پی قاموسی دیگر بود تا واژگان نو آن ترجمان بهتری از عاشقی اینچنین باشد به چشمهایم علی زراسوند.

روح متلاطم و پرسشگرش ساحل آرامشی نداشت و تا زیر و بم مسئله ای را در نمی آورد آرام و قراری در کارش نبود. بعد از جستجوهای فراوان و عدم قانع شدن از ابهام ایجاد شده، بالاخره جواب سوالش را از مرحوم علامه جعفری با آن لهجه شیرین آذری اش گرفت: کلاً هنگام مواجهه و عبور از سرعت گیر شبهات، هر چیزی که ریشه در عقل و عقلانیت داشته باشد، ریشه در شرع دارد و شریعت اسلام آنرا تائید می کند. با چنان حرص و ولعی از یافتن جوابش می گفت که ماهیت ذاتی دانشجو بودنش را فریاد می زد. زمانیکه اکثر شیر بچه های تیپ امام حسنع محصلینی با میانگین سنی حدود بیست و یک و دو ساله بودند او دانشجوی دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران بود. پسری آرام با چشمهایی رنگی و پوستی روشن، سر به زیر و کم حرف که دستهای زبرش، حکایت زندگی سخت کارگری او را به تصویر می کشید و معلوم بود مسیر دشوار و پر مشقتی را تا اشغال صندلی یکی از بهترین دانشگاههای این کشور طی نموده است.  هنگام سوار شدن بر جیپ صد و شش، به همراه محسن جد غریب و علی زراسوند، تعجب می کردی والا انسان شاعری همچون او، آنهم با آن روحیه و طبعی لطیف، چگونه تک تک سلول های بدنش به گلوله هایی آتشین تبدیل شده و قلب خصم بعثی را جولانگاه تاخت خود قرار می دهد. هنگام برخورد با او علامت سئوال های مکرر در مکرری ذهنت را آشفته می کرد. چگونه او از خنکای دلنشین فضای دانشگاه، آنهم در عنفوان جوانی و آتشفشان سنین غرور و شهوت دل کنده و در گرمای مهلک کوره جنگ روح بلندش را آبدیده می کند.

بی شک او استاد اعظم این دانشگاه را حسین بن علیع یافته بود که دانشگاه پایتخت را رها کرده و اینچنین بی مهابا از خاکریزهای بلند نفس عبور می کرد. و آنگاه که پیر جماران با فریادهای بلند خود تاریخ را به چالش می کشید که : بی اغراق مردم غیور و شریف ایران زمین به مراتب از مردمان صدر اسلام برترند، به چنین برگ های برنده ای استناد می نمود.

اینک تیر ماه سال شصت و پنج است و گرمترین ماه سال و بارش تیغ های آفتاب. او به همراه دیگر رزمنده های تیپ 15 امام حسنع جهت آزادي مهران و دفع پاتک های وحشتناک ارتش متجاوز بعثی بعد از عمليات خود را به مهران رسانده اند و در جنگی نا برابر، و شاید به جرات بتوان گفت تنها جنگی بود که شلیک یک فشنگ، جوابش یک گلوله تانک یا یک راکت هلی کوپترهای مجهز شوروی سابق بود، سینه های ستبر خود را سد دفاع از حریم دین و این مرز و بوم کردند.

حجم سنگین آتش طرفین بسیار زیاد بود و هلی کوپترهای خصم دون نیروهای لشکر اسلام را زمینگیر کرده بود که ناگهان راکت شلیک شده جیپ صد و شش را به سمت آسمان پرتاب کرد و تکه پاره آهن های مچاله شده بشدت به زمین برخورد کرد. علی و او هر یک به سویی پرتاب شدند چشم و ناحیه راست بدن و صورت علی کاملاً متلاشی و بطور کامل غرق در خون شده بود و تصور همگان این بود که علی به شهادت رسیده است. و بدن سالم او حکایت از زنده بودنش داشت و تو گویی او بر خاک های گرم منطقه به خوابی عمیق  فرو رفته است.

اما غافل از آنکه ترکشی کوچک بعد عبور از بازوی دست چپش ماموریت داشت تا قلب او را به آسمان ها گره بزند و آن ترکش کوچک کلید رهایی روح بلندش از قفس تن شد. غروب آن روز، غروب آفتاب آلاله ای بود که اندک صباحی میهمان ما خاکیان بود.

شهید بیست و سه ساله دانشجوی دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، سعدی موسیوند اینک در آرامستان گوشه کنار دو پسر عموی با وفای خود ناصر و جواد سر بر آستان مقدس مولا و سرورشان، اقیانوس بی کران عشق و وفا ابا عبدالله الحسینع نهاده اند و حسرت فرشتگان را در این امتحان نظاره گرند.

عباس

 

 

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19


گلدسته هاي حرم
شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 10:39 | بازدید : 648 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

از زماني كه سفر رفتن مشكلات فراواني داشت و مسافر خراسان مي باست خطرات  طول مسير را به عشق رسيدن به حريم يار  با جان دل خريدار مي شد. تا به امروز كه با يك پرواز 45 دقيقه اي خود را بر فراز گنبد طلا ميبيني . مشهد هواي غريبي دارد . غربت امام دل هاي سوخته هنوز هم از جاي جاي كوچه و بازار مشهد احساس ميشود و انگار سايه خود را بر سراسر خراسان گسترده است ، در ايوان طلا جرعه اي از آب سقاخانه اسمال طلا خوردن ودر تالارهاي آينه كاري با بوي عود و عنبر در فضاي معنوي حرم غرق شدن و صداي قرآن را از گلدسته هاي آن شنيدين و در خنكاي مغرب در مسجد گوهر شاد به جماعت ايستادن ، صداي حمد را با نواي عاشقي آميختن و هنگام قدم نهادن به حرم با يك نوع نوستالوژي مكاني و يا حتي زماني آميخته شدن ، انسان را در خلسه اي وصف ناپذير فرو مي برد ، آن هنگام است كه تو دچار دوگانگي ميشوي كه اين عيش از كدامين است ؟

داريوش

 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15


علی (ع ) امیرِ عین شین قاف
چهار شنبه 4 خرداد 1390 ساعت 19:16 | بازدید : 750 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

25 سال خانه نشینی علیع، 25 سال حذف و طرد علیع، 25 سال تنهایی و بی کسی و غربت علیع، 25 سال شیر شرزه اسد الله در زنجیر، 25 سال سر در گریبان چاه کردن علیع، 25 سال سرایش ترانه های امواجِ اقیانوسی عظیم در چاه، یکی از لکه های ننگین و فضاحت بار کتاب تاریخ هستی است. که در انتهای زمان این عرق شرم، از جبینِ سرِ به زیر افکنده تاریخ، توسط فرزند خلفش زدوده خواهد شد.

و نیش های بیسمارک صدر اعظم پیشین آلمان ،که چکش وار، ناقوس تنم را بلرزه در می آورد:

باید تک تک میادین اروپا را با مجسمه های طلایی معاویه بیارآییم ( ابلیسک های موجود فعلی) که اگر او علیع را زمین گیر نمی کرد، اینک ما با خیالی آسوده بر صدارت جهان آقایی و جلوس نمی کردیم.

سخت متعجبم که چگونه قوم ایرانیِ عقل و منطق پیشه، با گذشت سال ها که او را ندیده و نبوییده چگونه حتی اینک با ارائه فقط و فقط حتی یک سند، گردنِ از مو باریکتر خود را هدیه رهبری دین او می کند.

سخت متعجبم که چگونه قومی لجوج و متعصب و شتر کینه، با دیدن هزاران دلیل و برهان و سند و مدرک ممهور به مهر خدا و رسول الله اعظمص بر علیع اعلی شمشیر کشیدند.

5 سال زعامت با کراهت. و عملی نمودن قول های امانت داده شده در خطبه شقشقیه. و 3 رزم که بر تن نحیفِ خلافتِ کوتاه مدت امیر بشدت سنگینی نمود. رزم هایی با دشمنی از جنس بظاهر خودی، جهل مجهول جماعتی جاهل که بر تن منحوس خود، دیبای زیبای نرم و لطیف دین پوشانده بودند.

جنگ جادوگران جمل، جنگ سفیهان صفین و اینک جنگ خوارج نهروان. و ظاهراً غباری برخواسته از عدم تمییز حق از باطل. 

خستگی مفرط جنگ های قبلی در تن و بدن رزم آوران جنود حق بسیار شدید خودنمایی می کند. صورت و دست هایی برشته، که آثار چنگ آفتاب بر آنها نمایان است. لب هایی غریبه با آب و پلک هایی سنگین با وزنه هایی آویزان و رمق واژه ای ست غریبه.

بجز علیع و اندک قلیلی از فرماندهان لشکر 70000 نفری، سپاهیان گویی اصحاب کهف اند و سال هاست که چنین بسترهایی گرم و نرم نیافته اند و قرنهاست که روح از بدنشان خارج شده است و بخوابی ابدی فرورفته اند.

تاریخ خوب میداند که در قاموس علیع واژگان خور و خواب و خستگی وجود ندارد و ماموریت او در این دنیای دنی این نیست. و او از تاریکی شب استفاده نمود و جهت رصد محل فردای کارزار، عازم جناح دشمن گردید.

بهت و حیرت و تعجب علیع از چیست؟ علیع چه دیده که دهانش بازمانده و قدرت پایین دادن آب گلوی خود را ندارد؟ خدایا گریستن علیع بس است، او از برای چه چیزی می گرید؟

لشکر 4000 نفری کفر و سپاهیان شیطان و جنود ابلیس همگان بیدارند و مشغولند به تعبد و تهجد و تهلیل و تکبیر و تسبیح و تلاوت و نماز شب. و تا سپیده دم کارزار دمی نیاسودند.

صدای ذکر و عبادت دشمن تا صبح، بقدری فراوان و زیاد شنیده می شد که گویی انبوهی از کوهی از شدت کثرت بال زدن حشرات.

پیشانی و زانوهایی پینه بسته از فرط عبادت، لب هایی دائم الذکر، شکم هایی دائم الصوم، قامت هایی دائم الصلوه و چشم هایی دائم البکاء. بدن هایی فرتوت و چشمانی گود و کبود از خوف و خشیت الهی. محاسنی بلند و تسبیح هایی بلندتر.

تفاله ها و پسمانده های جنگ صفین، مومنین تک بعدی و متحجر و خشکه مقدس و قاریان قرآنی که قرآن صامت را به قرآن ناطق ترجیح داده بودند و از دین، فقط بعد عبادی آنرا ببین. تا دیروز بر گلوی علیع تیغ نهادند که باید خلافت را قبول کنی و امروز بر گلوی علیع تیغ نهادند که باید خلافت را رها کنی.

علیع امیر عشق و عاشقان، علیع مولای دو جهان، علیع وصی نبیص، علیع ولی و حجت دین حق بر پیچیدگی های خاص این جنگ نسبت به جنگ های قبلی اشراف کامل داشت و خوب می دانست که بجز او احدی قدرت خاموش کردن این آتش را نخواهد داشت و فقط اوست که می تواند چشم فتنه اشباه الرجال را در آورد.

پیشگویی علیع جامه عینیت بخود گرفت با جنگی در کمتر از 2 ساعت و زنده ماندن کمتر از 10 تن از خوارج (منجمله ابن ملجم مرادی) و شهید شدن کمتر از 10 تن از سپاهیان حق.

عباس

 

 

 

 

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


سرود رهايي
یک شنبه 1 خرداد 1390 ساعت 9:49 | بازدید : 691 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

شانه به شانه سروش از معبري كه تهران نشينان نام خرمشهر برآن نهاده اند عبور مي كنم  ، همانجا كه سالهاست ميزبان دلتنگي هاي هراز گاه من است وهمان كه در آستانه خرداد پرنده خيالم را بسوي مسجد جامع پرواز مي دهد و به ياد مي آورم خرداد سالهاي نوجوانيم را ، زماني كه  اشك شوق بعد از ماهها انتظار در چشمان تك تك ايران نشينان حلقه بسته بود،  شور و شوق آزادي قطعه از پاك ترين سرزمين  ايران دورترين نقاط را فرا گرفته بود . هله هله وشادي از هر خانه اي به گوش مي رسيد .و تو نميدانستي سالها بعد از آمدنت به كناره هاي كارون ، چكمه پوشاني نا محرم با اشارت مردي درنده خو ، پا بر كوي و برزنش مي گذارند ، انسانيت را زير چكمه هاي آهنينشان خرد مي كنند . بي حرمتي ها مي كنند و زير پا مي گذارند هر آنچه را كه انسانهاي آزاده سراسر گيتي برآن پايبند بودند .به هر سو كه مي نگريستي سرخ بود از خون مدافعان ، خانه ها با كمري خميده حكايت از ويراني شهر مي كردند . و اين بود كه ويرانه هاي بجا مانده ازعمارت هاي آباد را خونين شهر نام نهادند . حالا ديگر شهر پر از تهي مردان پاك و لالايي شير زناني كه نواي عشق را در گوش كودكان زمزمه مي كردنند بود ، هرآنچه بود عربده بد مستي ديو صفتان و يا صداي آتشين سفير شيطان كه گاه به گاه به گوش مي رسيد . ايران در تب انتظار رهايي شهر خون مي سوخت ، دليران پارسي از نسل كاوه  از جاي جاي سرزمين آريايي گرد هم آمدنند و سرود رهايي سردادند . در بهاري كه شكوفه هاي انتظار بازگشت پرستوها را لحظه شماري مي كرد ، نداي بيت المقدس از حنجره پاك ترين فرستادگان آسمان بيرون آمد. پيشاني بندان از هر سو تاختند بر خصم بي مقدار ، هر روز آواي فتحي پيچده بود بر بام هاي خانه هاي آريايي ، خونين شهر با بالهاي زخمي و تني رنجور به  فاتحان عشق لبخند مي زد . و سرانجام در سومين روز خرداد سبز محراب جامع آغوش گشود و دل تنگي جهان آرا را واگويه كرد . آغازين روزهاي رهايي بود ، نوجواني بودم كه  شور نبرد عليه اهريمن بد كردار سراسر وجودم را فراگرفته بود ،  سراسيمه خود را به گنبد غرور آفرين جامع رساندم ، انگاري روح بلند همه مدافعان به استقبالم آمدنند. بغض روزهاي اسارت شهر با شوق آزادي كناره هاي كارون در هم آميخت ،  اشكهاي چشمانم  مرحمي بر زخمهاي محرابش كه حالا با زخمهاي روح خسته ام آميخته بود شد ، با نوش داروي وجودم زخمهايش را نوازش ميدادم ، واينك ، نيست سالي كه به طوافش نروم و به ياد همه دوستان آسماني ركعتي از نماز عشق را نخوانم .  با صداي سروش پسر به خود آمدم ، ازخرمشهر ميپرسد ، و من خود  همچنان حيران از حماسه فرزندان آرش كه حسين وار از شط خون گذشتند هستم و چه دشوار است بيان  آن همه حماسه براي سروش .          

 

 داريوش 

 

 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17


روح فراموش شده
چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390 ساعت 8:3 | بازدید : 819 | نویسنده : رضا | ( نظرات )

چندي پيش ، فارغ از مسائل و درگيريهاي روزانه ، به تماشاي فيلمي به نام (E book of Eli )كه در آن دنزل واشنگتن به زيبايي ايفاي نقش مي كرد نشته بودم ، داستان فيلم در فضايي تخيلي به زماني اشاره داشت كه جهان درگير جنگ هسته اي تمام عياري شده است ، تمام مظاهر تمدن و تكنولوژي از بين رفته ، حافظه تاريخي بشريت كاملاً پاك شده ، جهان با كمبود مواد غذايي رو به رو شده ، آدم ها به همديگر حمله ور شده و از گوشت بدن همديگر نغذيه مي كردنند . دخترم كه پي گيرانه در كنارم مشغول تماشا بود ، با سئوالي من را به تفكر وا داشت .

" پدر اگر به طور مثال ما به هر دليلي در شرايط حاكم بر فيلم قرار بگيريم آيا شما جهت رفع گرسنگي به خود اجازه مي دهي كه از گوشت بدن من تغذيه نمايي ؟ "

با خود انديشيدم كه تفكرات انساني و يا رفتار مدرنيته كه خيلي از ما ها مدعي آن هستيم ، آيا با تغيير شرايط عوض خواهد شد ؟

به زيان ديگر آيا ژستهاي روشنفكرانه در زمان آرامش و آسايش كارايي دارد؟ و يا درون واقعي با تغيير شرايط به وجود آمده و بروز بحراني به ظاهر بزرگ خود نمايي ميكند .

اينها را گفتم تا به عنوان مقدمه وارد اصل موضوع شويم:

احتمالاً براي يكبار كه شده نام بيماري آلزايمر را شنيده ايد ، آلزايمر بيماري است كه انسانهاي كهنسال را هدف قرار داده است . اين بيماري خاموشي است كه طي سايان اخير جامعه جهاني را آزار مي دهد . شايد همگي ما در ميان اقوام و آشنايان خود پيرمرد و يا پير زني را مشاهد كرده باشيم كه به اين بيماري دچار شده است . طي بررسي هاي رفتاري انجام شده به روي اينگونه افراد پير متوجه شديم كه آنها طي دوره زماني متفاوت دسترسي به اطلاعات حافظه خود را از دست مي دهند . درواقع دسترسي به حافظه كوتا مدت از بين ميرود . فرد مبتلا حوادث روز را به تدريج از ياد مي برد به طوري كه از نظر زماني رو به عقب مي رود . درست مانند نوار فيلمي كه آن را به عقب برده و در سكانسهاي مختلفي مجدداً آن را تماشا مي كنيم . فرد مبتلا خود را در دوره زماني قبل مشاهد و حس ميكند ، ايشان به آهستگي وارد دوره جواني ، نوجواني ودر نهايت كودكي و خرد سالي ميشود . ذهنيت فرد مبتلا دركي از موقعيت زماني و مكاني حال ندارد . اينگونه افراد گاهاً رفتار هاي ناهنجاري را بروز مي دهند كه انسان فكر مي كند اين فقط يك بيماري نيست بلكه جنوني است كه فرد و ادم هاي اطراف را آزار مي دهد . رفتارهاي بروز داده شده توسط فرد بيمار آنچنان غير عادي است كه تحمل آن براي بسياري از ما انسانها غير قابل تحمل است . و باز همه اينها را گفتيم تا سئوالهاي فوق را مطرح و پيرامون آنها به بحث بپردازيم .

آيا ممكن است يك سري رفتارهاي اكتسابي به دليل عدم دسترسي به حافظه از ميان برود ؟

آيا كسب رفتارهاي انساني كه ريشه در روح فرد دارد با به وجود آمدن اين بي نظمي از بين ميرود ؟

آيا فرد مبتلا علاوه بر اين كه مشخصات ظاهري و نام يك فرد را از ياد ميبرد ، مي تواند رفتار غير انساني نيز با او داشته باشد . يعني صفات اكتسابي انساني را نيز فراموش مي كند ؟

آيا عاطفه و مهر ورزي كه ريشه در روح اصيل انسان دارد از ياد ميرود؟

سئول اساسي تر اينكه آيا براستي صفات فوق ريشه در آگاهي و روح اصيل انساني دارد و يا نه سطحي و گذرا است كه فقط در حافظه و گفتار اجتماعي ما بروز ميكند و با تلنگري از ياد مي رود و قابليت خود را از دست مي دهد ؟

با زير نظر قرار دادن يكي از آشنايان كه دچار آلزايمر شده بود متوجه شديم كه پاسخ به سئوالات فوق منفي است ، به طور مثال ايشان هنگامي مشغول صرف ناهار بود همزمان  برنامه هاي سرگرم كننده  تلويزيون را تماشا ميكرد ، هنگامي كه مجري بر صفحه ظاهر شد با توجه به اين كه فردي سنتي بوده با شرم خاصي خود را جمع و جور كرده و در پاسخ سئوال ما كه چرا اين رفتار را مي كند پاسخ ميدهد كه او نامحرم است  . ولي از طرفي به همين مجري ناهار تعارف مي كرد و باز در پاسخ سئوال ما كه چرا به ايشان غذا تعارف مي كني ، بيان ميدارد كه ايشان مهمان است بايد مهمان نوازي كرد .

براستي زندگي كه همگي ما دچار مشكلات آن هستيم و بسياري از موارد اخلاقي را در آن تجربه مي كنيم در پايان راه چگونه خواهد بود ؟ آيا واقعاً صفات انساني همراه ما اصيل و حك شده در روح ماست ؟ يا نه به صورت حامل اطلاعات مكانيكي است  كه درك درستي از آنها نداريم و مسير زندگي ناآگاهانه را همراه آنها طي مي كنيم . ؟ آيا ما از روز زاده شدنمان دچار آلزايمر بوده ايم و در نتيجه مرگي ناآگاهانه خواهيم داشت .......؟!

رضا

 

موضوعات مرتبط: عرفان و مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 110
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30


رد خيال
یک شنبه 25 ارديبهشت 1390 ساعت 15:39 | بازدید : 938 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

تاريكي شب بعد از سيطره بر تمام شهر ، براي ولگردي شبانه فرا خواندم ، در كوچه پس كوچه هاي خيال ، با خود به نجوا بودم ، مستانه از كوچه باغ هاي آشنا عبور كردم ، بوي آشنايي مشام را نوازش داد . چشمانم را هوشيارانه گشودم ، هيچ نبود ، به سويي ديگر گذر كردم ، و باز رايحه خوشي را شنيدم ، يا شايد ديدم . ديگر بار هوشيار شدم ، ولي بجزء هيچ ، هيچ نبود . رد خيال در هر سو پيچيده بود.  و من باز به تو انديشيدم .

داريوش

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 72
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19


نه از تو ، نه از من
یک شنبه 25 ارديبهشت 1390 ساعت 8:47 | بازدید : 769 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

بر سر در خانقاه شيخ ابوالحسن خرقاني نوشته شده است

هر كه در اين سرا درآيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد . چه

آنكس كه بدرگاه باريتعالي بجان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد .

 

"روزي شيخ ابوالحسن خرقاني نماز مي خواند ، آوازي شنيد كه : اي ابوالحسن ، خواهي كه آنچه را تو مي دانم با خلق بگويم تا سنگسارت كنند ؟

شيخ گفت : با خدايا ، خواهي آنچه را كه از رحمت تو مي دانم و از بخشايش تو مي بينم با خلق بگويم تا ديگر هيچكس سجده ات نكند ؟

آواز آمد : نه از تو ، نه از من"

 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 72
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21


خورشید شب
یک شنبه 18 ارديبهشت 1390 ساعت 15:5 | بازدید : 700 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

در سياهي بعد از غروب ، هنگامه طلوع خورشيد شب ، بر بلنداي نگاه ، دزدانه ايستاده بودم .سر به آسمان ، تماشاي خورشيد شب در ميان ازدحام ستارگان كه با لباني خندان چشمكي زيركانه را نثار زميني ها مي كردند ، تماشايي بود .

گويي اهالي كوي راز را به ضيافتي آسماني دعوت مي كردند . هوشيار بودم ، مهتاب در بهترين وضعيت خود قرار داشت ، زيبا و شادمان ، پيامبر شب ، پيام آورد ، پيغامي از تو كه در آن سوي پهناي زمين به تماشا نشسته بودي ، لبانت را ديدم كه به نشانه سلام لبخند مي زد ، به دنبال آن پاسخ من ، ماه زيبا قاصد خندها يمان شد . در هنگامه آگاهي ، قهقه هاي مستانه من و تو دل آسمان را شكافت ، ستارگان شنيدند شيدايي ما را و بر اين شيدايي شادمانه گريستند .

 

 

داريوش

 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آخرین مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آسمان آگاهي و آدرس aflak.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 233
:: کل نظرات : 97

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 485
:: باردید دیروز : 15
:: بازدید هفته : 506
:: بازدید ماه : 1928
:: بازدید سال : 5756
:: بازدید کلی : 60280