اجتماعي
ان الله مع الصابرین
شنبه 3 ارديبهشت 1390 ساعت 15:30 | بازدید : 1073 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

تابستان و گرمای دلچسب نمازهای جماعت در ماه رمضان. و دلچسب تر از همه خیل عظیم نمازگزارانی که شبستان ها و حیاط ها تا حرم مطهر امام هشتمع  را با قلوب خود فرش نموده اند. کمتر از ده روز است که زائران قله قبله قلب ایران در مشهدالرضاع  عطر حضور او را سینه به سینه در شهر به دست باد سپرده اند.

و همگان برای اقامه نماز ظهر و عصر در مسجد گوهرشاد سر از پا نمی شناسند. و همگان پر اند از سبکی حلاوت و شیرینی نماز و زیارت. سیل جمع جامع جمعیت که خدا را در جماعت یافته اند گویا خواندن نماز ظهر به امامت او را غنیمتی تکرار ناپذیر می دانند. و سکوتی زیبا با سایه های داغ آفتاب ارواح نمازگزاران را در روضه رضوان رضوی نوازش مید هد.

و فقط صدای پرواز کبوترانی، که نظاره گر خطوط یک یک یک انبوه نمازگزارانی اند که تجلی عبودیت یکتا یگانه ی بی همتاند. و فقط جولان اندک نسیمی که برای تبرک، خود را به گنبد و صحن و بدن نمازگزاران می مالد. و فقط باز هم سکوت.  

به ناگاه در چهارمین رکوع، پرتاب سنگی کوچک  به سوی اقیانوسی عظیم و تولد امواجی عظیم، جرقه ای کوچک و ایجاد آتشفشانی عظیم، ذوب شدن روحی عظیم در کوره عظیم محراب، انفجار عظیم روحی عظیم با صدای بسیار ضعیفِ

یا الله یا الله یا الله ان الله مع الصابرین

نمازگزاری که از انتهای آخرین صفوف و از مسافتی دور، درک رکوع نماز جماعت را طلب می کرد. پرتاب او به دره ژرف سقوط و دست  پا زدن در بی انتهایی. و بیشه زار سرسبز  امام جماعت به کویری زرد تبدیل شد. و اینک جدال بی پایان سبز و زرد.

می شنوی انبوهی از کثرت، کثرتی از عظمت، عظمتی از فراوانی تعداد نمازگزاران پشت سرت را. آنها بقدری زیادند که به سختی صدای آخرین شان را می شنوی.

شرشر شراره های شرارت، قلقلک و قهقهه های زرد شیطان، عمق استخوان های روح  او را سوهان می زد.

دست اندازیِ سخت، به طناب سبز تصمیم. خروش خروج سریع از محراب، به پاس حرمت حریم حرم، به علت سلب اهلیت امام جماعت و تعطیلی نماز عصر.

او زاده مادری است پرهیزگار، که مقید به خواندن نماز در اول وقت بود. او زاده مادری است پرهیزگار، که هیچگاه بی وضو به فرزندش شیر  نداد.

حاصل مطالعه بیش از هفده ساعت اش در روز، به یادگار گذاشتن حدود هفتاد جلد کتاب در زمینه های مختلف ادبی، علمی، تاریخی و مذهبی در چهل سالگی بود. یقینا ً کتب منازل الاخره او یکی از کتاب های تاثیرگذار و روشنگر  بسیاری از جزئیات و ابهامات حیات پس از مرگ می باشد. بی شک بعد از کتاب قرآن کریم، کتاب مفاتیح الجنان او در دنیای شیعه دارای بیشترین آمار چاپ می باشد.

محدث قمی مرحوم آیت الله شیخ عباس قمی پس از شصت و پنج سال عمر با برکت، در شهر نجف مدفن امیر دو عالم، مولای عاشقان علیع بدست خاک سپرده شد.

عباس

 

 

 

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 69
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20


شرف شمس
سه شنبه 23 فروردين 1390 ساعت 15:19 | بازدید : 1596 | نویسنده : رضا | ( نظرات )

 

به نام خدا

بنا به پيشنهاد بعضي از دوستان مطلبي را پيرامون شرف شمس نوشته ام كه تقديم حضور خوانندگان محترم خواهد شد.

اين مطلب براي كسانيكه با علم نجوم آشنايي دارند قابل درك است و براي ساير افراد كمي دشوار، اما به هر حال سعي مي نمايم توضيحات واضح باشد تا قابل درك شود.

هر ساله موكلان سياره شمس (خورشيد) در زمان خاصي به زمين مي آيند و در آن ايام با انجام يك سري اعمال خاصي مي توان از انرژي اين سياره كسب فيض نمود و در تابش انرژي شمس در اين زمان قرار گرفت، در اين وضعيت كه خورشيد در بهترين موقعيت خود از نظر انرژي قرار دارد اصطلاحا شرف شمس خوانده مي شود. شمس در ميان سيارات حكم پادشاه را دارد و در وضعيت شرف تصور كنيد شما از پادشاهي كه بسيار سرحال و خوشحال است مي توانيد درخواست كنيد لذا مي توان تصور كرد پادشاه به دليل قدرت بالايي كه دارد مي تواند درخواست شما را اجابت كند.

سياره شمس سياره قدرت و ماديات است و اگر درست و صحيح و در زمان مناسب بهره برداري شود مي توان از انرژي آن در رزق و روزي، امور شغلي، خوش يمني و دفع بلاياي كاري بهره برد.

زمان شرف شمس:

امروزه شرف شمس به عنوان يك تجارت مورد سوء استفاده بسياري از افراد واقع شده است، آنچنان كه در ميان مردم معروف است ، شرف شمس 19 فروردين نيست.

شرف شمس بنا به تأييد علماي اسلامي در 19 درجه برج حمل است و بايد توضيح دهم كه ما 12 برج فلكي داريم كه با حمل شروع مي شود و با حوت پايان مي يابد و در مورد برج حمل در واقع بسياري فكر مي كنند كه همان برج فروردين ماه است در حاليكه در سالهاي پيش اين موضوع صحيح و شرف شمس 19 فروردين يا 19 درجه برج حمل برابر بوده است اما بر اثر حركت قوسي خورشيد كه هر سال چند درجه اي فرق مي كند امروزه ديگر درجه برج حمل 19 فروردين نيست و شرف شمس واقعي در ارديبهشت ماه مي باشد.

و نكته بسيار مهمتر آن است كه در خود شرف شمس نيز دقايقي در اوج است كه قابل محاسبه مي باشد و اگر در آن دقايق خاص حك طلسمات صورت پذيرد مي توان از انرژي صد چندان خورشيد تا سال آينده در امور كاري، رزق و روزي و ...  بهره مند شد.

و لذا به اطلاع دوستان گرامي مي رساند: شرف شمسي كه در بازار به فروش مي رسد فاقد هرگونه خاصيتي مي باشد.

و نكته آخر اينكه جهت تزئين مطلب به اطلاع دوستان مي رسانم در روز پنجشنبه 25/1/90 ساعت 20/11  صبح شمس وارد  صفر درجه برج حمل مي شود و بسيار ساعت نيكويي جهت دعا و نيايش و درخواست حاجات مادي مي باشد و اين ساعت تحويل سال واقعي مي باشد.

التماس دعا  

رضا

موضوعات مرتبط: عرفان و مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 93
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27


انسانها نمرده اند
سه شنبه 23 فروردين 1390 ساعت 10:5 | بازدید : 796 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

لطافت هواي فروردين وادارم كرد ، به ياد روزگاران جواني ، البته  روزگاران جوانتر از امروز  ، خود را به دامن طبيعت برسانم ، همراه پسران و همسفرم هميشگيم راهي جنگل هاي شيان شدیم ، ماشين را پارك كرده به سمت ارتفاعات جنگل به راه افتاديم  ، نم نم باران شروع به باريدن كرد ، مسير حركت تا قله تبه شيان بسار سحر انگيز و دلربا شده بود ، صداي پرندگان همراه صداي پيچيدن باد در لابه لاي درختان ، با باريدن نم نم باران طراوت و تازه گي بهار را چندين برابر كرده بود . پسران سرمست از بازيگوشي هاي كودكانه پيشاپيش ما با  لجبازيهاي گاه به گاه و قهرهاي و آشتي هاي زود به زود ، خاطرات  روزهاي بچگيمون را زنده ميكرد. شدت باران هر لحظه بيشتر و بيشتر ميشد . چتري را كه  طبق عادت هميشگي همراه داشتم باز كرده و سكان هدايت آن را به سپه سالار سپردم ،  پسران را  وادار به تمكين و دعوت به آمدن به زير چتر خانواده كردم . حالا ديگر شدت باران به حدي شده بود كه در كمتر از يك دقيقه كاملاً خيس شده بودم . دوست نداشتم كه برگردم . زندگي و كار در شهر پر از دردسري مثل تهران كمتر همچين فرصتي فراهم مي کرد كه قدري به فكر حال هواي خودم باشم .  پس ادامه دادم ، خيالم از طرف بچه ها راحت بود كه زير چتر خانواده آسيبي نمي بينند ، بچه كه بودم تشويقم مي كردند كه زير باران بهار راه بروم ، به اصطلاع مي گفتند كه باران بهار آدم را جوان ميكند . مثل اينكه راست مي گفتند . اخه چنان چابك زير سيلي از باران به طرف بالاي تپه پيش ميرفتم كه آنگاري چهارده و پانزده ساله هستم . آن بالا كه رسيدم شدت باران چند برابر شد . جماعتي كه زير اندازهاي خود را پهن كرده بودنند  . همگي بساط شان را جمع كرده راهي پايين جنگل شدند. ما هم بعد از گشتي مختصر راه برگشت را پيش گرفتيم . اتومبيلي جلوي پايم ايستاد ، سپاسگزاري كرده و گفتم ميخواهم پياده زير باران قدم زنان بروم ، شك نداشتم زير لب ديوانه خطابم كرد . دومين اتومبيل ، سومين ، و همينطور هر اتومبيلي كه از كنارمان رد ميشد ما را دعوت به سوار شدن ميكرد و ما همچنان با سپاسي امتناع ميكرديم . به ياد شب هايي مي افتادم كه به دليل شرايط كاري مجبور بودم دير وقت به منزل برگردم و گاهاً پيش مي آمد كه وقت هاي زيادي را منتظر ماشين كنار خيابان  و بزرگراه  مي ایستادم ، با چشماني ملتمس به رانندگان خيره ميشدم و با زبان بي زباني التماسشان مي كردم كه تا مسيري ، راه من را كوتاه كنند. ولي  دريغ ....! در نهايت غرغركنان  پياده به راه مي افتادم ، با تاسف كه چرا اينقدر با هم نامهربان شده ايم ، چرا انسانها گم شده اند ، چرا گورستان انسانيت پر از گورهاي بي نام نشان شده . در همين افكار بودم كه به اتومبيلم رسيدم ، حالا شك نداشتم هنوز انسانها نمرده اند . هنوز مهرباني در لابه لاي زندگي پر از زرق و برق امروز مي جنبد و گاه به گاهي خود نمايي مي كند . هنوز گورستان انسانيت براي پر شدن زمان زيادي را طلب مي كند .

 

داريوش 

 

 

 

 

 

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19


آخرین روز
دو شنبه 1 فروردين 1390 ساعت 1:14 | بازدید : 830 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

 آخرین لحظات دهه هشتاد  است . تازه به یادم افتاد که به رسم مطبوعات نویسان یک مطلبی به عنوان حسن ختام سال 1389 و یا به عبارتی دهه هشتاد شمسی بنویسم ، گرچه بضاعت ما در حد سال نامه و یا ویژه نامه نوروزی روزنامه ها و مجلات نیست ولی بهتر دانستم  که در این لحظات که همه پای سفره تکراری هفت سین نشستن و زیر لب و یا توی ذهن و افکارشان آرزوهای زیادی برای سال آینده  طلب می کنند . یه چیزی بنویسم . البته این موضوع اعتراض سپه سالار آشبزخانه را در بر دارد و من هم ادای آدم هایی که عاشق کارشان هستند را در می اورم . گرچه همه ساله از اوایل اسفند حال هوایم  عوض میشود و  وارد فصل زیبای و دوست داشتنی که آن را بهتر از همه فصل ها دوست دارم نزدیک میشوم . باید اعتراف کنم که دوست دارم همه روزهای سال بهار باشد . اصلا باید بگویم  اول بهار بعد هم بهار اگر فرصتی باقی ماند تابستان ولی پاییز اصلاً نه و شاید یک مقداری از روی ناچاری زمستان . باید امیدوار بود که به زودی روان شناسی فصل ها مثل روان شناسی رنگ ها انواع اقسام طلع بینی های چینی و هندی و .....هم باب شود شاید روحیات بند برای خوانندگان عزیز بهتر روشن بشه .که مثلاً ایشان یعنی خود بنده به واسطه اینکه عاشق اعتدال بهاری است پس انسان معتدلی است . ویا چون ازپاییز بی زار است پس از خواب و یا این جور چیزها بی زار است و سردی زمستان نشان دهنده این است که سردی روابط  به روی شخصیت ایشان تاثیر منفی می گذارد .امیدوارم که هر چه سریعتر این قسم روان شناسی هم بابت شود و یا اگر هست ما را در جریان آن قرار دهند . د ر هر حال امیدوارم که دهه نود  ده سال شادی ، آگاهی  و تعالی برای همه انسان های ساکن در کره خاکی زمین باشد . تاسال هزار و سیصد و نود بدرود .

داریوش

 

 

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19


خواب های سبز
پنج شنبه 26 اسفند 1389 ساعت 12:19 | بازدید : 693 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

 زینب مادر پدرم، که اینک در جنت آباد خرمشهر به خوابی آرام و ابدی فرو رفته، و در فقدان همسر، قلب خود را همچون سایبانی بلاکش تیرهای فقر و غربت تنها دو پسر خود کرده بود، مشهور به تقید به دین خدا بود و شاخص و سنجش روح او توسط خط قرمزی به نام حلال و حرام خدا بود. و در بیش از نیم قرن پیش، در بی دادستان نا خرمِ شهری مظلوم، که داشتن خنک کننده ای به اسم پنکه و کولر، چیزی فراتر از دسترسی به اسب سرکشی به نام رویا بود و روزه داری در آن روزهای به رنگ العطش، که جگرها را بریان می کرد، او دائم الذکر بود و نقلٌ و نٌقلِ کام خشکش، شمیم یاس صلوات بر محمدص و آل محمدص بود.

زینب مادر پدرم، مومنه ای پاک و جاری همچون شط، که متاسفانه داستان های زندگی زلال او را فقط شنونده ایم، با زبانی روزه در کسری از ثانیه، در حالیکه تسبیح بدست، ذکر خدا خدا بر لب داشت و نشسته بود، با صورت نقش بر زمین گشت و روح همچون آینه اش را به جان آفرین تسلیم کرد و نقابی از خاک بر روی ماهش کشیده شد.

زینب مادر پدرم، حسرت جاریِ بوسه بر دست های نحیف اش، تا قیامت بر قلب های عریان ما تازیانه می زند.

و اینک پسر زینب، که محسن اش را، آن جگرگوشه اش را، آن عصاره روح و روانش را پیشکش خدای جود و سخا، بی کرانِ عشق و وفا، بی انتهای لطف و صفا، رب ابا عبدالله الحسینع  نموده، همه چیز خود را و همه چیز خود را وامدار آن زن مهربان می داند.

چند روزی از تشییع آن جسم به اسارت گرفته شده توسط خاک و روح آزاد شده از قفسِ تن نمی گذشت که کوبیده شدن های مکرر درب خانه در اول صبح خبر از یک خبر می داد.

ننه حسن مگر شما سیدید؟ ننه حسن ننه حسن دیشب خواب دیدوم یه تابوت سبز رنگ داش به سمت آسمون بالا می رفت و همه سعی می کردن با دستاشون نذارن ایی تابوته بره آسمون.

................................................................................................

مرحوم حاج سیف (مدفون در قبرستان بقیع و پدر شهید حمید رضا سیف) با عینک ته استکانی اش بود که چند بار تکرار می کرد: حاج البرزی خلقتَ خلقتَ، نگو خلقتُ.

جمع با صفا و صمیمیت و خالصانه ی چندین دهه جلسه قرائت قرآن جوانان دیروز بود که آن شب در منزل ما در خیابان داور برگزار می شد. مومنین مسن و پا به سن گذاشته، و با قلب هایی شکسته، چشم هایی کم سو، کمرهایی خمیده، نفس هایی خسته و صداهایی بریده.

 انسان هایی خاکی از صنوف مختلف میوه فروش، چاه کن، بازنشسته، نقاش، راننده و...

اینک نوبت تلاوت قرآن پسر زینب شد. پس از ختم قرآن پدر دعا کرد: ای خدای خالق قرآن تو گفتی جوان دل پاک و پیر دل شکسته پیش من حرمت دارند ای خدا آسمان و زمین به احترام قرآنت از ما بگذر و ما را ببخش و بیامرز.

آمین آن شب رنگ و بویی دیگر داشت بوی قرآن و رنگ خدا.

آن شب سعید خواهر زاده ام مثل شب های دیگر با وضو به بستر رفت و در اتاقی که لبریز از عطر یاس قرآن بود سر بر زمین نهاد.

نور سبز رنگی به حجم خانه که ریشه در زمین داشت و تا بی انتهای آسمان خالق قرآن، امتداد داشت و ابدیت را در می نوردید.

عباس

 

 

 

|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8


اولين آمريكايي مطلب ارسالی ازسروش
21 اسفند 1389 ساعت 8:54 | بازدید : 750 | نویسنده : | ( نظرات )

 آيا شما ميدانيد كه اولين آمريكايي كي بوده ؟

پيدا كردن اولين آمريكايي مثل حل كردن يك پازل با تكه هاي گم شده است . افسانه اي هست كه مي گويد : اولين آمريكايي از چين به آمريكاه  رسيده . جان هوسون مي گويد اولين آمريكايي يك دريا نورد عالي بوده و از اقيانوس آرام به آمريكاه رسيده است.

هدآليسا در كار جسد است . او دانشمند بزرگي است . او در حال جستجوي اولين آمريكايي است . در سال 2001 جسدي در اطراف آمريكاه پيدا شد . بعضي از مردم تصور مي كردند آن اسكلت اجدادشان است . پس از نه سال دادگاه اجازه حمل جسد را به او داد . آزمايش هاي زيادي روي اسكلت انجام دادند كه در يك آزمايش فهميدند كه كليه سمت چپ سوراخي است كه هزار و سيصد سال پيش بوده است . سوراخ نشان ميدهد نيزه تيزي به سمت چپ او اصابت كرده است .

بله پازل به پايان رسيده است . اولين آمريكايي وجود ندارد . از همه كشورها به آمريكاه آمده اند و با هم جنگيدند تا سرانجام سرخ پوستان برنده شدند.

سروش

 

موضوعات مرتبط: علمی , ,

|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


سفير شادماني
یک شنبه 15 اسفند 1389 ساعت 15:26 | بازدید : 1530 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

به ياد اكبر

 

تلفن سکونت گاه شبانه به صدا درآمد ، صدای غمگین و گرفته ای از آن سوی سیم پیام سفر ابدیش را داد.

سفیر شادمانی با رفتنش ما را ناشاد کرد. او با کوله باری از غم که ره آورد زندگی پر از تلخی و ناکامی بود. در هر دیدار با تبسمی شیرین سنگینی غم های پنهان را سبک می کرد . و هنگامی که در آستانه تجربه  چهل و دومین بهار زندگی ، خود را آماده  بوئیدن گل سرخ  می کرد  ، با قهقهه های مستانه بار سفر را بست .

اینک ، با خاطرات باز مانده از او، با اندو می گریم و گاه با تلخی می خندم .

داریوش

 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14


حياتي ديگر
یک شنبه 15 اسفند 1389 ساعت 8:37 | بازدید : 836 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

……………

درد شدیدی همراه با حرکت مایعی گرم در پیشانی خود احساس کرد. سوز سرمای عجیبی اندام عریان او را تازیانه می زد. تاریکی مطلق باعث گردیده بود که دستانش چشمان او گردند. چیزی که باعث فراموشی درد سرش شد و بر هزاران سئوال مدفون در ذهنش افزود، پیچیده شدنش در چیزی شبیه، بله حدسش درست بود او کفن شده بود و مدفون زیر خروارها خاک. تا لحظاتی قادر به درک شرایط زمانی و مکانی و چرایی دفنش در قبر نبود. کمبود هوا قدرت هرگونه تجزیه و تحلیل و راهیابی به خروج از قبر را از او سلب کرده بود. آخرین چیزهایی که مخیله او به همراه داشت، درد سریع و شدیدی در ناحیه قلب و از کار افتادنش بود. او سریعاً گذشته را فراموش کرد و به دنبال راه حلی برای پیوند زدن حال به آینده بود. هدف خروج هر چه سریع تر از قبر سرد و نمور و تاریک بود.

خوب می دانست که فقط چیزی شبیه معجزه می توانست از زنده بگور شدنش جلوگیری کند. روح پاکش را که جلوه ای از روح الله و مهبط قرآن بود حلقه اتصال به عرش نمود و فرشتگان عامل آزاد سازی صفر این اتصال و ارتباط شدند ، زنگ ها در عرش خدا به صدا درآمدند.

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف سو، الهی بالحسینع و تسعه المعصومین من ذریه الحسینع، بک یا

الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله

ای خدای آسمان و زمین، ای خدای شب و روز، ای خدای ظلمت و نور، ای خدای مرگ و حیات، با تو عهدی می بندم و در حضور فرشتگان مقرب درگاهت نذر می کنم در صورت رهایی از این قبر بر قرآن تو و بر کلام آسمانی تو تفسیری بنویسم.

چند روزی بود که فقر و تنگدستی فشار بی امانی بر اهل و عیال او آورده بود. و چاره ای جز در پرسه زدنهای شبانه در قبرستان های آن دیار نداشت. وجدان مدفون شده اش در زیر غبار، بر او نهیب می زد از این کار دست بردار و تو نیز روزی کفن خواهی شد. ولی او چاره را در کفن دزدی های شبانه دیده بود. قبری و دفنی تازه شدیداً او را تحریک کرده و به سمت خود کشید. مدت زیادی از خاکبرداری نگذشته بود که فریادهایی از درون قبر، کفن دزد را متعجب کرد.

سپیدی موهای علامه در شصت سالگی، او را به یاد نذرش انداخت. تفسیری زیبا، با نگارشی فصیح، با قلمی شیوا، در نهایت ذوق و سلیقه،

 نگارش با نگرشی نوین به موضوع تفسیر قرآن به نام مجمع البیان (یا تفسیر کبیر با نگارشی یک ساله در ده جلد) و به دنبال آن دو تفسیر دیگر الکافی و الشافی و جوامع الجامع پیشکش جان آفرین گردید.

گیرایی و جذابیت مجمع البیان، کتابی که همینک نیز تدریس می گردد، تا بدانجاست که اعتراف دانشمند بزرگ اهل تسنن و استاد دانشگاه الازهر شیخ محمود شلتوت را نیز در پی داشت: " تفسیر مجمع البیان با مزایای فراوانی که دارد از کلیه تفاسیر قرآن بهتر است"

شهید امین الاسلام طبرسی (بر وزن تفرشی) پس از حدود هشتاد سال کسب علم و دانش در محضر عالمان بزرگ شیعی و سنی و تالیفات فراوان در زمینه های مختلف ادبیات عرب، فقه، جبر و ریاضیات، تفسیر و کلام، توسط عمال سلطان سنجر سلجوقی به شهادت رسید و اینک روضه نشین رضوان ثامن الحجج، شمس الشموس، مدفون به ارض طوس، امام غریب امام رضاع می باشد.

عباس

 

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


فرمانده
شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 8:54 | بازدید : 805 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

تقديم به كاظم فرمانده ي دلها

صداي برخورد چرخ هاي قطار با ريل اجازه شنيدن ، نواي عشقي طولاني كه زخمهاي آن هنوز دل خسته اش را نوازش ميدهد به كوپه نشينان ، نمي داد. گونه هاي خيس شده از باران عشق الهي نويد غمي پنهان بود ، كه سالهاي سال است آن را با خود يدك  مي كشيد ،  بدون اينكه سخني از آن در ميان بگذارد .و اينك با سر انگشتان هنرمندانه اش ساز قديمي و غبار گرفته را چنان به صدا درآورد كه ترنم گوش نواز آن بعد از گذشت چند روز آرام بخش روح خسته و مجروحم بود ، همگي محصور هنر نمايي او بودند.  اين بود كه تا پايان شب خواب از چشمانم فراري شد . نميدانم در آن شب قطاري چه اتفاقي افتاد كه  پرده  از راز  عشقي ناگفته برداشت . و من با چشم خود ديدم فاجعه فرو ريختن يك مرد را . كه مي گويند گريه مرد فاجعه است . ولي نه اينگونه نيست كه پير و استاد اخلاق همه سجاد نشينان در نيمه شبي روحاني از ماه عشق بازي صيام بر ما گفت : "چشمي كه اشك از آن سرازير نشود در سلامت روان صاحبش بايد شك كرد ". و من اشكهاي مرد پولادين را بعد از گذشت بيست وشش طواف زمين به دور خورشيد ديدم ، با خود به جدال افتادم ، كه آيا اين همان مرد پولادين است كه در گرما گرم نبرد فاو بعد از شنيدن پرواز  برادرش با بي تفاوتي به هدايت و فرماندهي ادامه داد . و اينكه گواه دادم كه او عاشق بود و هنوز هم زخمهاي كهن آن عشق قديمي وجودش را آزار مي دهد .فرمانده عاشق فرشته اي انسان نما بود كه در كاروان عاشقان نور پيشتازي ميكرد .

 اي واي .....  باز هم عنان كلمات از كف خارج شد و خطائي فاحش را  بر لوح سپيد حك كرد ، كه او فرشته نبود ، بلكه ابر انساني بود ، كه همه فرشتگان در پيشگاه معشوق مقابلش سر تعظيم فرود آوردنند .و او تا آخرين روزهاي نبرد پرتو افشاني كرد تا ما انسان هاي خاكي ، راه آسمان را بيابيم . در اين ميان سركرده ما كاظم بود ، كه  شيفته رفتار آسماني اش شد. ، پنج سال انتظار در شنيدن پاسخ سيگنالهاي عشق كه هر روز وجود نحيفش را زير بار فشار هاي طاقت فرساي انتظار دو تا ميكرد . و سرانجام در روز پرواز اسطوره ي طلايي ، پاسخ را در لابه لاي انبوهي از فرشتگان كه به پيشواز آمده بودند دريافت كرد . فرمانده من هم براي ديدنت سر سراي دلم را چراغاني مي كردم ، گيرم شرم اجازه بروزش را نمي داد چرا تو از عمق نگاهم غوغاي درون را دريافت نكردي ؟

تو كه به دلهاي ما فرمان مي دادي ، مي بايست پاسخ را از همان سرا دريافت مي كردي ، نه زبان الكن كه قدرت گفتن رازهاي درون را ندارد و هرگز نتوانست عمق دل بستگي را نشان دهد .

داريوش  

 

 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15


آخرین ستاره
سه شنبه 11 اسفند 1389 ساعت 8:0 | بازدید : 789 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال پنج سال

مدت زمان آشنایی کاظم فرامرزی تا لحظه شهادت سید سعید حسینی در بیست و یک سالگی اش بود. پنج سال دوستی با فراز و فرودهایی فراوان. ارتباطی پاک و رابطه ای دوستانه و یا بعبارتی مرید و مراد، عاشق و معشوق و بسیار کمرنگ می توان گفت رابطه فرمانده و رزمنده. پیدا کردن یک عنوان برای نامیدن این ارتباط عاطفی اندکی سخت می باشد.

از آنجا که دلدادگی عجیب و پیچیده اینچنینی بر نویسنده نیز مکتوم می باشد، قلم لنگ می زند و کمی جا می ماند.

آشنایی و ارتباط کاظم با خلقیات و رفتار و روحیات تعداد زیادی رزمنده و شهید در کوره معنوی هشت سال دفاع مقدس، از او فردی دارای تجارب فراوان ساخته بود. علاقه و عطش فراوان فرمانده به این نوجوان شکارچی تانک، شعله ای بود که خرمن در مسیر باد کاظم را به آتشفشانی جاری تبدیل نموده بود. کاظم گه گاه تاب و تحمل را از دست می داد و نسبت به سعید شدیداً ابراز محبت و علاقه می نمود و عنان کتمان را در قالب بیان پاکترین جملات، از دست می داد. واکنش سعید با روحی بلند و آسمانی و متمسک به روح جدش حسین بن علیع، در عین حفظ ادب و احترام و نزاکت، سکوت بود و به آرامی و نرمی و بسیار عادی و روان همچون آب گذر و عبور می کرد و برخورد سردی داشت. این سکوت ها و این حجب و حیاها کاظم را به آتش می کشید و روز به روز کاظم را شیفته و دیوانه سعید، این عارف  نماز شب خوان می کرد.

کاظم تمام هم خود را بر کسب فضایل اخلاقی و معنوی از چنین تک ستاره ها و شقایق هایی با عمر کوتاه استوار نموده بود و خود را بعلت عدم استفاده از وجود پاک و نازنین شهدای قبلی بسیار سرزنش و ملامت می نمود. ظاهراً گمشده خود را در قامت رعنای سعید یافته بود و خود را موظف به الگو برداری و استفاده کامل از اخلاقیات این آخرین بازمانده از قافله شهدا، در این شهیدِ روزهای آخر جنگ می دانست. زمانی که سعید در مقر خیبر وصیتنامه شهیدی را خواند که وجود خارجی نداشت، برآیند حرکات و سکنات سعید در حال ارسال یک پیام بود و کاظم که شدیداً در حال رصد روحیات و نور بالا زدن های سعید بود، هشدارهایی روح عریان کاظم را تازیانه باران کرده بود: میخ های ضخیم کوبیده شده، از زمین کنده شده و طناب های قطور نخ نما شده اند و شمارش معکوس عروج آغاز شده است و مدت زمان اندکی برای پایین نگهداشتن این روح آسمانی و جا مانده از قافله ارواح طیبه شهدا باقی مانده است و عنقریب این پرنده سبکبال بر سر سفره جدش خواهد نشست.

سیگنالهای دریافتی در وجود کاظم به یک جمله ختم و ترجمه می شد: سعید بزودی شهید خواهد شد سعید بزودی شهید خواهد شدسعید بزودی شهید خواهد شدسعید بزودی شهید خواهد شدسعید بزودی شهید خواهد شد.

خود خوری های کاظم جنگل روحش را به تلی از خاکستر تبدیل نموده بود و او احساس می کرد دشنه سرخ ثانیه شمار، بی مهابا قلب زمان را شکافته و چقدر سریع به تاخت به پیش می رود. و روح عصیانگرش فریاد می زد: خواهش می کنم

التماس می کنم خواهش می کنم التماس می کنم خواهش می کنم التماس می کنم زمان را متوقف کنید روح من از این اقیانوس پاک و زلال هنوز سیراب نشده است اندکی مهلت دیگر اندکی مهلت دیگر اندکی مهلت دیگر.

سید سعید حسینی، سید و آقایی دلاور از رزم آوران بهشت، سعیدی سعادتمند، با مولایش حسینع حسینی شد.

آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه آه

به یکباره کاظم فولاد مردی که در شهادت برادرش خم به ابرو نیاورده بود، ذوب شد و فرو ریخت، شکسته شد و پیر شد. کسی که تا آن زمان، اشک شمع وجودش را ندیده بودند، خون گریست. از فرمانده وقت تیپ، حسین کلاه کج، دستور آمد که جهت بند زدن تکه پاره های روح مجروح و خسته اش، سریعاً منطقه را ترک نماید.

خدای من خدای من خدای من خدای من خدای من خدای من خدای من خدای من خدای من خدای من

کجای رفتارهایم غلط و اشتباه بوده است؟ تمام تئوری های برقراری ارتباط با بچه های رزمنده جواب داده است چرا این تئوری فقط در مورد سعید جواب نداد؟ ( جواب خوبی خوبی است و جواب بدی بدی- از هر دست که بدی از همان دست می گیری- در اپتیک زاویه تابش همیشه با زاویه باز تابش برابر است... ) ساعت ها با خود ستیز می کرد، دعوا می کرد کجای راه بیراهه بوده؟

من که با پیروی از حدیث امام معصوم ع  جلو رفته بودم( هرگاه خواستی بدانی که تا چه اندازه مخاطب به تو علاقمند است ببین تو او را تا چه میزان دوست داری) .

کاظم شب و روز خود را ملامت می کرد که کجای این تئوری راه را اشتباه پیموده است و به خود قول داد من بعد تمام آن تئوری های بی اساس را بدور خواهد ریخت.

مدتی بعد، منوچهر ابراهیمی خود را به کاظم رساند. آقای ابراهیمی ظاهراً  قصد بیان مطلبی را دارید؟ منوچهر که سر خود را پایین انداخته بود و این پا و آن پا می کرد و با انگشتان دستش بازی می کرد و با کلی من و من و با بغضی در گلو تپیده گفت: حامل یک پیام هستم، سعید قبل از شهادتش گفت:  "به کاظم بگو شیفته و عاشقشم "

عباس

 

 

 

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آخرین مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آسمان آگاهي و آدرس aflak.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 233
:: کل نظرات : 97

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 40
:: باردید دیروز : 15
:: بازدید هفته : 61
:: بازدید ماه : 1483
:: بازدید سال : 5311
:: بازدید کلی : 59835