اجتماعي
فرود در برهوت صعود در ......
سه شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 14:1 | بازدید : 612 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

پنج اردیبهشت ماه است روز هبوط جسم خاکی ام.

پنج اردیبهشت هزار و سیصد و هشتاد و هشت است و روز فرود روحم. تولدی دیگر و اینک در بیت الله الحرام.

لبيك، اللهم لبيك، لبيك، لاشريك لك لبيك ان الحمد والنعمه لك والملك لاشريك لك لبیک.

خار و ذلیل و مستاصل و مضطر، در مقابل خدای کعبه. بهترین قسمت بدنم، پیشانیم را و دستهای بالا برده به علامت تسلیمم را، به دیوار کعبه گذاشته ام و با او به خلسه نشسته ام. خدایی که چندین سال فراموشش کرده بودم، خدای خوبی ها، گذشت ها، خدای مهربانی ها.

به ناگاه فریادهای بلند عربی شیعه و قوی بنیه و مسن، که با خانواده اش در حال طواف بود و حوله احرامش را از زیر کتف حمایل کرده بود، خلوت شیرین مرا بهم زد. و در هر بار طواف و با اشاره دست به ترک و شکاف دیوار مقابل درب خانه خدا، چندین باره تکرار می کرد: هذا مکان ولاده امیر المومنین علیع  هذا مکان ولاده مولانا علیع.....                                            شب جمعه است سیزده رجب، بیست و چهار سال پیش از هجرت، سی سال پس از حمله سپاه ابرهه به خانه خدا، ده سال قبل از بعثت، هفده مهر، بیست و دو سال پیش از مبدا خورشیدی، پانصد و نود و نه میلادی.

حاجیان فراوانی من جمله عباس ابن عبدالمطلب در حال عبادت و طواف خانه خدا هستند.

ماه تاب که چشم های خود را به سختی باز نگهداشته بود نگاهی به چهره سوخته و متعجب آفتاب انداخت و پرسید: مرا به چه چیز به گواهی می گیری؟ آفتاب آمد دلیل آفتاب. تو که خود خوب شاهدی بر: شروع خلقت زمین ( در دحو الارض) از زمین زیر کعبه، ساخت این خانه توسط ابراهیمع، دفن دهها پیامبر در حیاط خانه خدا، حمله سپاه ابرهه و امروز؟

آفتاب نفس نفس زنان با چهره ای گل انداخته گفت: گویا امشب است که فرق کعبه شکافته خواهد شد و تو نیز در شق القمر به دو ماه پاره تبدیل شدی.

آنجا را ببین و بشنو: با وقار و متانت در صحن مسجد الحرام آرام آرام گام بر می دارد در حالیکه بی تاب است و از درد به خود می پیچد و نگران از حمل امانتش.

دست ها به سمت آسمان بالا رفت: " پروردگارا من به تو و پیامبران و کتاب های آسمانی تو ایمان آورده ام و سخن جدم ابراهیم را پذیرفته ام و بی تردید خانه تو با دستان او ساخته شده است. خداوندا به حق آن کسی که این خانه را بنا کرد و به حق جنینی که در رحم دارم این ولادت و وضع حمل را بر من آسان گردان " 

در میان بهت و حیرت همگان، با تکانهایی که در شهر نیز مشهود بود، دیوار مقابل درب خانه خدا به اندازه عبور یک نفر شکافته شد و فاطمه بنت اسد با همراهی جبرئیل و انبوهی از فرشتگان به داخل کعبه هدایت گردید.

آفتاب به ماه تاب گفت مردم نمی دانند تلاششان برای گشودن درب قفل زده شده این خانه بی ثمر است و باید صبور باشند. سه شبانه روز بی خبری از دختر اسد، تحمل آنان را ربوده بود.

ماه تاب از آفتاب پرسید: آن زنان مستوره بهشتی که غذاهای بهشتی آورده اند و بر بالین فاطمه جمع اند کیستند؟ حواس، سارهس، آسیهس، یوکابدس و مریمس.

صبح روز چهارم است که هنوز آفتاب پس از سه شبانه روز پاس بانی با ماه تاب، چشم های خواب آلوده خود را از پس کوههای مشرق مکه باز ننموده بود که ناگهان دیوار کعبه باز شد و بانوی بزرگ اسلام فاطمه بنت اسد از آنجا خارج گردید. و پسر را به سمت آسمان گرفت و فریاد زد: "خداوند مرا بر پارسا زنان گذشته برتری داده است همسر آدمع، همسر ابراهیمع، همسر فرعون، مادر موسیع و مادر مسیحع . هنگام به زمین گذاشتن حمل خود، به مریم خطاب شد که از عبادتگاه خارج شو ولی من. هاتفی از آسمان ندا داد که پیام اینست نام طفل را علیع بگذار که خداوند فرموده نام او نام من است و او برادر و جانشین پیامبر خاتمص خواهد بود".

عباس

 

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10


سروش پسر
9 اسفند 1389 ساعت 13:43 | بازدید : 804 | نویسنده : | ( نظرات )

 شايد براي نوشتن سن وسالم كم باشه ، ولي علاقه به نوشتن دارم ، نمي دونم  شايد اين علاقه را پدرم در من ايجاد كرده باشه ، اصلا ً نسبتي با داريوش ندارم ، چي من پسر داريوش هستم ، مي خواهي بگي كه پارتي بازي شده .يك بچه رو ميخوان تويه  آسمان آگاهي به زور اينك پدرش مدير وبلاگه  جا بزنن . پس لو رفت ، باشه اعتراف ميكنم . من سروشم  . فرزند داريوش ، مدير وبلاگ آسمان آگاهي ، آره مي دونم اون بيچاره نه اينك هيچ جا تحويلش نمي گيرند . اومد يك وبلاك مفت و مجاني طراحي كرده و اسم خودشو مدير وبلاگ گذاشته . بابا خدانكنه آدم كمبود پست و مقام و اينجور چيزا داشته باشه ، دست به يه همچين كارايي ميزنه ، بعدش پارتي بازي ميكنه . فكر ميكنه خيلي زرنگه ، ولي جون من اين چيزا  رو بهش نگين ، آخه خيلي زود رنجه ، از اينكه كسي ضعفاشو بهش بگه ، زود جوش مي ياره ، حالا خودتون فكر كنيد بشنو كه پسر جون جونيش گفته ،پدر داريوش كمبود و يا نه عقده پست و مقام ، مديريت ، دستور دادن به اينو اون را داره . و مي خاد  ژست مديرا و رئيسا را دراره كه پارتي بازي مكنن و بچه هاي بي سوادشونو ، توي يك جاي حساس قرار ميدن و بعدش حقوق ميليوني براشون تعريف مكنن . ولي به خدا ما اينجا قرار نيست پولي بگيريم ، البته يه ذره شك كردم ، نكنه پدر يه پولي بابت من ميگريه و صداشو درنمي ياره . حالا اگه اين كارو بكنه نوش جونش . من فقط ميخوام بنويسم . البته نه مثل اين نوشته كه همشو پدر داريوش نوشته . بخدا قول ميدم با همون حال و هواي بچگيم با اون جملات پر از .... بنويسم . شايد يه جورايي بنيان گذار كانون نويسندگان كودك و نوجوان آسمان آگاهي باشم كه از همسن وسالاي خودم تشكيل بشه والبته مثل من يه كسي را توي آسمان آگاهي داشته باشن كه پارتيشون بشه .

نويسنده پدر داريوش

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19


اشك قلم
دو شنبه 9 اسفند 1389 ساعت 10:20 | بازدید : 972 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

با خواندن دو مطلب آهنگ الهي و ظهر عاشقان  شور   و شعف وصف ناپذيري تمام وجودم را فرا گرفت و احساس سبكي نمودم و براي لحظاتي كوير عطش زده صورتم را بهاري نموديد و بهانه اي شديد براي شعله ور شدن هيزم كده دلم و ديدم كه لجام زدن بر توسن وحشي قلم اندكي سخت است.

..........................................

...اينك كه زمانه ما را به سمت بي حيايي سوق مي دهد و متاسفانه كم كم عروس بي شرافتي و بي ديني(دنيا اين عروس هزار داماد) به زيباترين وجه ممكن طالب كام گرفتن از روح ماست

...اينك كه پول ، پست و مقام، زن و بچه، خانه و ماشين و هزاران ملعبه ديگر مايه آسايش ما را فراهم نكرده است

... اينك كه جوامع بشري به سمت بي ثباتي و لغزش و لرزش، به طرز مشكوكي هدايت مي گردند

... اينك كه برادر كشي هاي قابيل وار را به عينه مي بينيم

... اينك كه كشتار هاي وسيع، آتش سوزي هاي  فراوان، سيل، طوفان، زلزله، فساد و فحشا و ........ ديگر ، جهان ما را ديوانه وار مي بلعد

اينك كه....

در اين وانفساي بي كسي و نبود فرياد رس ، وظيفه ما كه خواهان آرامش هستيم چيست؟ وظيفه ما كه خواهان آسايش هستيم چيست؟

...................................

اي خداي آدمع چه كنيم كه هنگام اخراج از بهشت و هبوط به سياره  بلا ، و در اين امواج  سياه مصائب، ما را به حال خود تنها وا مگذاري؟

اي خداي نوحع  چه كنيم كه د رسيل آب  فساد و فحشا غرق نگرديم؟

اي خداي يونسع ما چه كنيم كه دنيا و هيولاي بي رحمي و بي حيايي و طغيان و سركشي، ما را نبلعد ؟

اي خداي ابراهيمع ما چه كنيم كه بت هاي زيبا و مدرن امروزي را نپرستيم؟

اي خداي موسيع  چه كنيم كه جز اصحاب فراعنه زمان خود نباشيم و از نيل خروشان دنيا به سلامت گذر كنيم؟

اي خداي عيسيع چه كنيم كه روح به كما رفته و مرده خود را زنده كنيم ؟

اي خداي محمد صچه كنيم كه از دالان سخت و تنگ و تاريك دنيا(به مصداق آيه شريفه لقد خلقنا الانسان في كبد     همانا ما انسان را درسختي و مشقت آفريديم) به سلامت عبور كنيم؟

........

بشنو با گوش دل بشنو و روحت را آزاد كن تا او را سوار بر زمان و مكان به پرواز درآوري.

بشنوزماني را كه آدمع پشيمان و رانده شده از بهشت                                                                                              

بشنوزماني كه نوحع قصد سوار شدن به كشتي را كرد                                                                                                 

بشنوزماني را كه يونسع تمناي خروج از شكم موجود دريايي رانمود                                          

بشنوزماني را كه ابراهيمع  كوهي از آتش را مقابل خود ديد                                                                             

بشنوزماني را كه موسيع عزم شكافتن نيل كرد                                                                                                         

بشنوزماني را كه عيسيع  قصد دميدن در ارواح به خواب رفته ابدي را كرد        

بشنو فرياد آخرين فرستاده آرامش را در روز مباهله كه                                                                                 خدا را به حق پنج تن آل عبا قسم ميدهد

...................................

                                                                          خدايا تو خوب شاهدي زماني كه اين چهارده اقيانوس آسماني، اين چهارده مطهر و پاك  اسم مقدسشان آورده مي شود ، به زنجير كشيدن كلمات در قالب جملات ، چقدر سخت  است و دشوار و گريز پا گشته و متواري مي گردند و از سياهه چيزي نمي ماند جز اشك حقارت قلم.

........................

حال كه زمان با سرعت ديوانه وار خود، به انتها نزديك مي شود دستيابي به آرامش و آسايش مطلق چيزي نيست جز برگشت و رجوع به خويشتن خويش، كه همانا به معنويت نيز تعبير مي گردد و اين  معنويت چيزي نيست جز چنگ زدن به ريسمان حسينع (عليع و اولاد عليع) حل شدن در اقيانوس حسينع، قرار گرفتن در طول موج حسينع و هم فاز شدن با حسينع .

حسينع مغناطيس روح  حسين ع حلقه اتصال زمين به آسمان حسينع ناخداي كشتي طوفان زده دل ما .....

و يا به تعبيري  اينها همه حسين عاست و حسينع اين نيست.

                                                                               ................................

اين امكان وجود دارد كه چشم ها و گوش هايي به سمت ما باشند، پس وظيفه ما سنگين تر مي شود به قول دكتر شريعتي:

" آنان كه رفتند كاري حسيني كردند و آنان كه ماندند بايد كاري زينبي كنند و الا يزيدي اند"

وظيفه ما در هر زمان و در هر مكان نشان دادن نوك فلش به سمت آل الله مي باشد.

وظيفه ما همچون آن پرنده سبكبالي است كه قصد خاموش نمودن آتش ابراهيمع با اندك آب دهان خود را داشت و يا آن پيرزني كه با اندك آورده خود ، قصد خريد يوسفع را داشت. ثبت شدن نامشان در جريده عشق راز ماندگاري آنهاست.

عباس

 

 

موضوعات مرتبط: مذهب , ,

|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11


دريا قلي
سه شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 8:14 | بازدید : 843 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

 نيمه شب پاييز ، نخلها سرفراز به مانند قلعه اي پاسدارش بودنند ،  باد بعد از نوازش آب، نخل ها را آرام آرام به خواب فرو برد . آنگار مي خواست فقط يك نفر نظار گر باشد  ، چشمانش خيره خيره  به  روان زلال بهمنشير دوخته بود ، انعكاس مهتاب در آب افق ديدش را چندين برابر كرده بود .  چشمانش گواهي داد كه خصم در حال عبور از رودخانه است . بي صدا و غافلگيرانه ، آبادان در آستانه سقوط در  هول ولاي دفاع از همسايه ديوار به ديوارش بود . چكمه پوشان  مي خواستند ذوالفقاري را پشت سر بگذارند ، احمد آباد را نا آبادكنند و بريم را در آتش خشم خود بسوزانند . دريا دل ، دل به دريا زد ، بر مركب شجاعتش سوار شد و كيلومترها ، در  ديد مستقيم و آتش دشمن ركاب زد تا خود را به شهر رساند .

همه سراسيمه به سوي ذوالفقاري روان شدنند ، استقبال خونيني بود . دريا دل هرآنچه مي توانست كرد . و در انتهاي نبرد ، خون داغ و سرخ تراز گل سرخ را به پاي نخلهاي به خواب رفته ريخت و به انها فرمان بيدار با ش داد "از خواب برخيزيد ، خطر دفع شد همه جا آرام است . شهر سرافراز به دنبال طلوع آفتاب است . "

آن مرد شهر را نجات داد . نه نه ............ ايران را نجات داد ، همه ميدانند دژ آبادان اگر فرو مي ريخت معلوم نبود سمت وسوي جنگ به كجا مي رفت . آن مرد ايران را نجات داد .

ظلمت شب هنوز بساطش را جمع نكرده ، گورستان سرد و ساكت ، در انتظار است ، در انتظار مردي كه در گمنامي زمين شهره دلها آسماني شد . او را بي نام و نشان در گوشه اي دفن ميكنند . بدون يادبودي ، پايتخت نشينها نمي دانند مردي كه در گورستان شهرشان آرميده ، اسطوري نوين ايران است .پهلواني  رستم وار  نانوشته در شاهنامه عشق .

سپيد دم ، در غربت گورستان بر مزارش مي نشينم ، چشمانم نظارگر است ، گوش هايم صداي غربتش را به اعماق وجودم انتقال مي دهد . نهيب اعتراضش ، كه آهاي مرد ، مگر من سرباز پارسي  ماراتن ايران نيستم ، پس چرا جوانان امروز من را نمي شناسند ، راستي اگر من براي ديگران بودم اسطوري من را چگونه بازگو مي كردنند . يقين دارم مركبم را در موزه اي مي گذاشتند تا همگان در تمام گيتي آن را ببيند كه مردي در كشا كش  جنگ با همين مركب ساده آهني ، در شبي سرد پاييزي ساعتها ركاب زد  تا كشوري را نجات دهد . و آنگاه در حراجي نمادين ميليون ها دلار قيمتش مي گذاشتند ، سالهاي سال و تا هنگامي كه خورشيد از فراز  قله دماوند بر فلات ايران مي تابد ، بچه ها مدرسه نامم را مي برند و از  كتاب فداكاري هايم  مشق عشق مي نوشتند .

بهمنشير از وجود درياقلي همچنان جاريست و من رهسپار  ، مي دانم كه بهمنشير ديگر رودخانه نيست ، درياست ، درياي بي كراني كه دل دريايي درياقلي سوراني دريائيش كرد .

ذوالفقاري خياباني در گوشه اي از آبادان نيست ، ذوالفقاري خانه پرورش شيرمرد دريا دل است

آبادان ديگر يك شهر نيست ، همه ايران است ، سراي من .

آبان ، ماهي از خزان نيست ، وقت شگفتن دلهاي بهاريست كه به عشق شكفتن منتظر آفتابند .

داريوش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23


انتهای جاده عاشقی
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 14:23 | بازدید : 808 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

 

سفر ، رفتن به ابديتي خيال انگيز، سرزميني با نخلستانهاي رويايي،نخل هاي  سربه آسمان كشيده آن تداعي كننده كاروان عاشقي بود كه از كنار نهرهايش گذر كرد و ردي بر جا گذاشت كه تا ابد قبله گاه سوخته دلاني است كه تشنه نوشيدن جرعه اي از آن زلال پاك هستند و هنوز هم اگر چشم باز كني تشعشعات نوراني آن مردان آسماني را در جاي جاي آن سرزمين ميتوان ديد . و باز هم از عشق گفتن ، مفهومي كه بارها گفته اند ، نوشته اند ، سروده اند و ساخته اند و پنداري همه خلقت براي تفسير اين مفهوم خلق شده اند . همان كه جوان نورسيده را در هيبت سادگي در بيابانهاي سوزان جنوب از اين طرف به آن طرف مي كشاند و در دل او شوري بر پا كرده بود كه هيچ جمله اي ياراي گفتن آن را ندارد . اگر غمي به سراغ او مي آمد ، حلاوتي در آن بود كه امروزه بعد از گذشت سالها براي آن غم شيرين دل تنگ مي شود . در انديشه بودم چرا در هنگامه دود آتش، غربت عجيبي به سراغم مي آمد و چرا هنوز كه هنوز است آن سرزمين را با تمام دلتنگيهايش دوست دارم و غربتش را با جان و دل خريدارم ؟ دوستي آشناي روزهاي دلتنگي بر صفحه ظاهر شد و پاسخم را داد . هنگامي كه ديار خود را با تمام دلبستگي ترك ميكني ، همه آن چيزي كه دوست داري و تعلق خاطري نسبت به آنها داري رها ميكني ، هياهوهايي كه تمام شبانه روزت را گرفته پس مي زني و ذهن را از هر آنچيزي كه مانع رسيدن به حقيقت درون ميشود تهي ميكني ، با خودت و تنها با خودت خلوت مي كني فرصت انديشيدن و غرق شدن در حقيقتهاي كه با فطرتت هماهنگ است را به دست مي آوري . اين همان است كه نام غربت بر آن نهاده ايم ، غربت از همه زنجيرهاي مانع رسيدن به درون و قربت رسيدن بدرون ، اكنون بعد از گذشت سالها درك ميكنم چرا بايد در هر فرصتي بار سفر بست و از ريلي هاي پر پيچ وخم گذشت ، خود را به سبزه هاي دوكوهه كه مانند مخملي خاك خوش مشام آن را نوازش مي دهد رساند ،  سجاد پهن كرد و حال وهواي حرم را تجربه نمود ، به جريان خروشان كرخه چشم دوختن و صورت را با آب گرم كارون نوازش دادن.  در لابه لاي نيستان هور به نغمه هاي پرندگان گوش دادن و به روي شن هاي روان جنگل امقر دراز كشيدن و دل به آسمان آبي دادن ،در نخلستانهاي شهر شور عشق از اين سو به آن سو به دنبال گمشده اي بودن ، خود را به جزيره مينو رساندن و هواي مينويي آن را با هواي دوزخي درون عوض كردن . در سمبل ماندگار شهر خون به جماعت ايستادن و در انتهاي جاده عاشقي نظارگر آخرين تشعشعات نوراني خورشيد بودن ، چشم دوختن به افق كه يادآور غروب خونين ياران به آسمان رفته است كه سرخ سرخ در دل آسمان آبي به پرواز درآمدند . آنگاه بغض جمع شده در هنگامه هاي آلودگي را با حبابهاي روان به روي خاك داغ جنوب ريختن .

داريوش

 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14


ریبن
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 13:52 | بازدید : 1010 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

حكايت عينك ريبن و دمپایي ابري آباداني ها سالهاست كه ورد زبون خيلي ها  شده ، البته اين از محاسنات جنگه كه فرهنگ برو بچه هاي آبادانو به دورترين نقاط ايران برده .

واسه همين  اگه رفتي نزديكاي مرز پاكستان و ديدي كه آقا پسراي اون منطقه سمبوسه بدست و دمپایي ابري به پا دارن توي خيابونا قدم ميزنن زياد قيافت مثل علامت سئول نشه .

حالا ديگه همه ميدونن كه اگر یه نفرو  اون ور خيابون ديدن   كه موهاش فوكلي و يه پيراهن كنز پوشيده عينك ريبني به چشماش زده ، بدون اينكه لازم باشه آزمايش خون بده ُ گروه خونيش ال اف  .

 خیلي زود به طرفش ميرن كه يه جورایي سر صحبتو با اون باز كنن آخه اونا شيرين زبونترین لاف زناي دنيا هستند. ميگن دروغگو دشمن خداست ولي اگه كفر نباشه لاف اونا نه تنها اونارو دشمن خدا نميكنه بلكه كلي با خداي خودشون رفيقند انگار خدا يه جورایي از لاف اونا دلگير نميشه آخه خدا  ميدونه كه اونا چرا لاف ميزننه.

 چهارشنبه هفته پيش دزد نابكار زد به ماشينم و از اون همه وسايل  داخل ماشين يك راست رفته بود سراغ عينكم كه روي اون آرم ريبن خودنمایی ميكرد . انگاري وقتي اونو به چشماش زده لاف اومده سراغشو همه اون چيزایي كه تو ماشين بوده رو بي ارزش و ريز ديده . اينم از محاسنات عينك ريبن كه آدما وقتي اونو استفاده ميكنن همه چيز دنيا توچشماشون بي ارزش مياد. البته اگه اصل باشه . 

واسه همين بود كه  گوشي تلفنو ورداشتمو شماره حمید و كه از بچه هاي دوستداشتنی  ذالفقاري گرفتم اونو تو جريان سرقت ناجوانمردانه اتومبيلم گذاشتم .

 اخ ، كه چه حالي داشت وقتي خبرو شنيد .آه سردي كشيد و پيشنهاد داد اصل خبر را براي تير اول آبادان نيوز ارسال كنم . و توي جلسه انجمن لاف زناي آباداني مقيم طهرون پيشنهاد با قید دو فوریت بده كه اون روزو چهارشنبه سيا نام گذاري كنن . دست آخر برا دلجويي از من گفت خودش منو جهت تحويل فوري يك فقره عينك ريبن ثبت نام ميكنه . خدا كنه اين لاف آخريش راست باشه آخه ميخوام دنيارا از پشت عينك ريبن تماشا كنم .

داريوش

 

 

 

 

 

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


كربلائي
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 12:59 | بازدید : 868 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

 

زيارت قبول كربلائي ، خوش گذشت ، سفر راحت بود ، پرواز چطور بود . كربلائي سير وسلوك كردي يا فقط در بازار مكاره از اين  فروشگاه به آن مغازه در تكاپو تهيه سوغاتي درخور اقوام ودوستانت بودي  ....... 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16


برای فریبرز
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 12:44 | بازدید : 805 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

گرما گرم تابستان بود، من در ولگردي كودكانه در حالي كه پاپوش پدر را  با تمام گشاديش حمل مي كردم ،  پيژامه پوش از كوي يتان عبور كردم ، تو را ديدم كه با هيبتي بچه گانه ، توپي در دست به دنبال آرزوهايت بودي ، نگاهم به چشمان درخشان و پر از مهرت افتاد كه بعد  از سالها امتداد آن در تمام وجودم جاريست ، هنگام تلاقي نگاهمان ، صفحه اي ديگر از رفاقت را تفسير كردي . و  اين بود كه سالها در كنار هم ماندیم ، لحظات تلخ شيرين زيادي را  تجربه كرديم ، آرمانهايي داشتيم ، و تو خود شاهد بودي كه چه شبها يي تا به صبح در هنگامه نا امني از آرمانهايمان دفاع كرديم ، خصم نابكار سرزمين مان را مورد هجوم قرار داد ، پيرمان تكلیف كرد، كتاب و دفتر را رها و مشتاقانه به سرزمين نور شتافتيم ، وباز پير جماران نشينمان آرزو كرد بشريت به درجه اي از رشد برسد كه مسلسلها را تبديل به قلم كند ، سخنش آويزي گوشمان شد .  خصم با تمام توانش به زانو درآمد ، تفنگ اين همدم سالها نبرد را با تمام دلبستگي كه در ايام دلتنگي به آن داشتيم .و همدم روزهاي فراغ ما در رساي همسنگران عاشقمان بود رها كرديم ، قلم بدست به سوي ديار علم دانش شتافتيم و تو در اين سالهاي طولاني در كنارم بودي ،گرچه جبر زمان مسافتي فيزيكي را ميان من تو انداخت ولي همه شب قامت رعنا، جمال زيبا ، رفاقت ماندگار و دانش  مضاعف تو را ميديدم و اين  همه آنچيزي نيست كه در تو سراغ داريم ، مي خواهيم درون با صفايت را با قلم توانايت به ما بنماياني . منتظرت مي مانيم

داريوش

 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15


قاب اسطورها
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 12:20 | بازدید : 891 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

داستان زلزله بوئين زهرا و راه افتادن جهان پهلوان تختي از ميدان راه آهن با كيسه اي در دست و كمك خواستن از مردم كوچه وبازار براي زلزله زده گان ، وپر شدن كيسه از پول ، سكه ، طلا ، انگشتر مردان ، دستبند و گوشواره زنان ، قبل از رسيدن به چهارراه وليعصر فعلي و باز شنيدن داستان نبرد ايشان با قهرمان روس ، هنگامي كه متوجه ميشود زانوي چپ حريف آسيب ديده است در تمام لحظه هاي نبرد به پاي چپ آن قهرمان روس دست نمي زند ، و يا داستان رويارويي ايشان با دزدي كه قصد سرقت از اتومبيلش را داشت . و اينگونه  روايت ها از صفات انساني و والاي ايشان باعث شد ، از در كوتاه زورخانه تعظيم كنان عبوركنم و در سجده اي خاك گود را ارج نهم و عكس جهان پهلوان را در قاب اسطوره اي ذهنم جاي دهم .

شور وشوق جواني به پشت خاكريزهاي نبرد هدايتم كرد . امير ، محسن ، قاسم ، سعيد ، ناصر ، و چندين و چند فرشته آدم نما را ديدم ، قبل از پروازشان ، دستم را گرفتند بسوي زيباييها هدايتم كردنند . با چمران عزيز آشنا شدم ، مناجاتهايش با معشوق ، آتشي به وجودم انداخت كه هنوز در زير خاكسترهاي بيست و هفت ساله  روشن و شعله ور درونم را گرم ، آماده پذيرش خوبي ها نگه داشته است . تصوير سيماي ملكوتيش در قاب اسطوره اي ذهن ثبت شد و در كنارش گل سرخي در  گلدان عشق كاشتم كه  گاه و بيگاه با اشك هاي حسرت به سبب دورافتادن از پرندگان ملكوتي آبياريش ميكنم .

گاه به زمين گذاشتن همدم نه چندان دوست داشتني سالهاي پيكار با خصم فرا رسيد ، رهايش كردم ، به شوق فرا گرفتن و يافتن به ديار تشنگان علم و معرفت پا گذاشتم ، عكسي آشنا بر در و ديوار دانشگاه بر سر شوقم آورد تا دوباره نوشته هايش را مروركنم ، كويرش آسمان دلم را در هنگامه  تنهايي ستاره باران كرد ، هبوطش سرگشتگيم را فراوان و گفتگو هاي تنهاييش مونس شبهاي خوابگاهم بود . علي را دركنار يارديرينش مصطفي جا دادم .

اينكه همه ساله بيست ونهم خرداد تكیه بر صندليهاي سبز حسينه ارشاد ميزنم ، سي ويكم خرداد دلم در دهلاويه پر ميزند و هفده دي ماه در سرماي ابن باويه حضور دارم  . و در مابقي ايام  حيران و سرگردان به دنبال گمشده اي ميگردم كه هرکدام از اسطورها نشاني متفاوت از آن داده اند  .

داريوش

 

 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11


تولد
یک شنبه 1 اسفند 1389 ساعت 12:11 | بازدید : 875 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

هنگامي كه  به مهماني عشق دعوت شدم در مقابلم درخت آگاهي را ديدم ، امر به خوردن كردي چشمانم را بستم و بدون انديشه گازي به سرخ ترينشان زدم ، حلاوتي درآن بود كه هنوز به مانندش را تجربه نكرده ام .

چشم گشودم ، خود را در برهوت دنيا ديدم ،ديدگانم را به هر سو گرداندم تا تو را بيابم ، ولي هرچه ديدم بيابان بود و خارزار.عبور از  بیابان بدون تو  نه تنها دشوار که غیر ممکن بود .

ناگهان طوفان آغاز شد ، طوفانی در درون وطوفانی دربرون . توان ايستادن نداشتم ، طوفان من را با خود به هر سو مي برد و به شدت بر زمينم ميزد و هر بار زخمي عميق برتنم به يادگار مي گذاشت كه هنوز در وجود خسته ام خود نمايي مي كند . شب ها در پی روز آمد و من ناباورانه در جستجویت بودم .زمین بارها و بارها به طواف خورشید رفت . در هر بار گردش غرش طوفان کمتر و کمتر شد . طوفان ويرانگر رفته رفته خشم را فرو خورد و نام باد صبا را بر خود نهاد . در صبحی بهاري كه درخت  آگاهي به انتظار نشسته بود ، باد صبا فرمانم داد كه " بايد عشق را بيابي و در کنارش دوست داشتن را بیاموزی به گاه آموختن از آن عبور كني ، تجربه عشق وعبور از آن دوباره حلاوت ميوه آگاهي را به تو مي چشاند" .

ومن تورا یافتم

اینکه سالگرد فرودم در هنگامه اي كه سخن عشق را با تو آغاز كردم ، رنگ وبويي ديگر گرفت ، چرا كه قبل از تو سال شمار عمر ، پنجمين روز زمستان را بدون آفتاب حضورت سرد و بي فروغ به فراموشي مي سپارد .

داريوش  

 

 

 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آخرین مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آسمان آگاهي و آدرس aflak.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 233
:: کل نظرات : 97

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 58
:: باردید دیروز : 182
:: بازدید هفته : 240
:: بازدید ماه : 879
:: بازدید سال : 4707
:: بازدید کلی : 59231