اجتماعي
فاین تذهبون ؟
شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 11:15 | بازدید : 318 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

 تنها صدایی که می شنوم پتک صدای خرچ خرچ تیغی است که حسن رشتی آرایشگر محله ما، در حال برداشتن زیر ابرو جوانکی مفلوک می باشد، و دیگر صدایی نمی شنوم و هر بار که او تیغی می کشد بر قلب من می کشد و دست هایی که گلویم را بشدت فشار می دهند. و جهت جلوگیری از کثیف شدن آرایشگاه، خود را سراسیمه به جوی کنار مغازه می کشانم و سرم را بالا می کنم تا نفسی بکشم که ایشان را کنار خود می بینم و علت را جویا می شوند. و آنان را طبیب محرم خود نمی دانم که دردم را بیان کنم.

به خانه رفته و با اکراه تلویزیون را روشن می کنم مردان زن نمایی را می بینم با ابروانی به ضخامت نخی باریک در برنامه ای با تمی به اصطلاح مذهبی و دینی در مقابل حضرت حجت الاسلام و المسلمین. کانال را عوض می کنم تا به تماشای فوتبال فرار کنم و ورزشکارانی را می بینم که آنان نیز چنین. با بی حوصلگی یک سی دی می گذارم تا فیلمی ببینم، هنرناپیشگانی جوان تا سالخوردگانی مردنی که همه آنان نیز چنین. همه آنها را خاموش می کنم به خیابان و بازار و پارک می روم و آنان نیز چنین.

کم سن و سال بودم و چقدر برایم سخت و ثقیل بود هضم جملات رسول مهربانی ها در روز عید غدیر: چون آخرالزمان فرا رسد مرز بین حق و باطل گم می شود و مردان به رنگ زنان و زنان بسان مردان می شوند و همچنین پاره های گهربار جملات خداوندگار سخن، مولای متقیان آنگاه که فریاد می زد: یا اشباه الرجال و لا رجال لکم.

و اینک من و من ها در مقطعی از زمان قدم می زنیم که این دگردیسی اسفناک و سریع را به چشم خود می بینیم. و من و من ها در برهه ای از روزگار بوده ایم که بسیار شفاف در حال مقایسه دو دهه بسیار بسیار متفاوت از عصر اتم و فضا با هم هستیم. و شاید، که حتماً، در طالع ما باشد چنین شکنجه ای. دهه ی شصت، دهه ی شهدای 21 ساله ای همچون ناصر موسیوند، امیر فاضل، محسن زالی و سید سعید حسینی.

صحبت از فرشتگانی است که چند صباحی مهمان ما به زنجیر کشیده شدگان در کره خاکی بودند. ناصر با آن چهره نورانی اش و نمازهای شبش، امیر و کتاب دعایی و قرآنی و پتویی و گم شدنش در شب های جبهه ها، محسن و قرائت هر شب سوره الرحمن و هفته ای دو روز روزه داری هایش، سعید سرباز وفادار امام عصرع عابدی که به تحصیلات در ایتالیا نه گفت.

و جوانان دهه اینک، شازده پسرهایی با شلوارهایی پاره و مندرس و از پشت آویزان، با گوشواره هایی در گوش و زیر ابروهایی صاف و صوف. مادرانی محجبه با چادرهایی مشکی که فقط نوک دماغ هایشان پیدا است، دست در دست دخترانی که قلم از توصیف پوشش آنان شرم دارد.

ما به کجا می رویم ؟

عباس 

|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


یک شنبه 25 تير 1391 ساعت 16:7 | بازدید : 386 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

هنوز هم بارقه های امید را می توان از گوشه آشبزخانه های مدرن که با انواع وسایل امروز ی تزئین شده است را دید . هنوز هم عشق نهفته درغذا های که  ماکروفرهای در کمتر از چند دقیقه پخت میکنند و با ظرافت و هنرمندی کدبانوی خانه آراسته به سوی میزهای شام هدایت می شود  را می توان حس کرد . باز هم از آشبزخانه های open می توان دری  بسوی سالهای  سرخوشی باز کرد . همان سالهایی که بغض و کینه کمتر در چهره اطرافیان نمایان بود. همان ایامی که قابلمه های مسی از صبح سحر تا صلاة ظهر قل قل کنان در کنج مطبخ  مهمانان ناخوانده را فرا می خواند تا با زیاد کردن قدری آب پذیرای مهربانی ها باشد .

 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


برخورد
جمعه 23 تير 1391 ساعت 12:36 | بازدید : 381 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

سال 1362 بود 16 سال سن داشتم  ، شور جوانی و سودای دفاع از وطن من را به پشت خاکریزهای جبهه هدایت کرد . چند ماهی بود که در میان بیایانهای جنوب از این سنگر به آن سنگر درآمد و شد بودم . موهایم بلند شده بود . به دو. دلیل ، یک اینکه اصلاً موی بلند را می پسندیدم و دوم اینکه در آن چند ماه فرصت رفتن به مرخصی و مرتب کردن و یا کوتاه کردن مو را نداشتم . با اجبار فرمانده که مادرم به طریقی باآن ارتباط برقرار کرده بود و از دل تنگی هایش سخن ها گفته بود . به مرخصی رفتم .از اتوبوس پیاده شدم برای رفتن به منزل می بایست مسیری را از میان شلوغ ترین خیابان شهرمان طی میکردم . از دور گروهی را مشاهده کردم که به میان جمعیت هحوم میبردنند و جوان های آراسته را به باد کتک می گرفتن. به من رسیدند . به خود آمدم دیدم موهای بلندم که حالا به روی شانه هایم ریخته بود در دستان مرد خشن و عصبی بود که با انواع توهین ها کشان کشان به سویی میبرد . تا آمدم ثابت کنم کی هستم از کجا آمده ام ، کتک را خورده بودم . آزرده و دل شکسته بسوی خانه راه افتادم ، حالا بعد از گذشت 29 سال از آن روزها ، زخم ترکشهای اصابت شده بر بدنم و همچنین نیش عقرب های که گاه به گاه در سنگر نمور نوازشم میدانند خوب شده ولی هنوز زخمهای آن رفتار بیشرمانه در اعماق وجودم خودنمایی می کند .

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


مولود موعود مسعود غدیر خم
شنبه 10 تير 1391 ساعت 6:23 | بازدید : 296 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

 ثواب این پیشکشی به محضر مبارک عصاره خلقت، گل نرگس زهراس مهدی موعودعج  ،ارواح جهانیان فدایی قدومش،

به روح مقدس و مطهر و جاودانه شهید بیست و یک ساله، تک پسر زیبا و ماهروی خانه، شهید روز نیمه شعبان 67 در شهر حلبچه سید سعید حسینی

زار و اندی سال پیش و در نقطه ای به نام غدیر خم، حادثه ای بسیار مهم اتفاق افتاد که در تعیین سرنوشت جهان اسلام و آینده مسلمانان و جهان، فوق العاده تاثیر گذار بوده است. و از آن فقط افسوس و حسرتی بی پایان بر دل تاریخ بجا مانده است و اگر مسیر تاریخ در ریل اصلی خود قرار می گرفت، بی شک آینده تاریخ هستی اینچنین سیاه و خونبار نمی بود.

طبق شواهد مستند و مستدل و متقن مدت زمان کوتاه و درصد کمی از واقعه ی اتفاق افتاده در غدیر خم به معرفی جانشین آخرین پیامبر خدا اختصاص داشته و تاکیدی بر تذکرات چندین باره، بر تکرار مکررات بوده و در نوع خود اصلاً چیز جدیدی نبوده است.

رسول مهربانی ها در شروع و آغاز هر کاری از علی نام می برده است، هنگام جنگ یا علی، مسجد رفتن یا علی، غذا خوردن یا علی، نشستن یا علی، برخواستن یا علی، بارها و بارها، هو هو یا علی مدد گویان بوده و فقط و فقط و فقط علی ع را آینه تمام نمای انسانیت و صداقت و پاکی می دانسته و او را دارنده بهترین خلق و خُلق مخلوق بعد از خود معرفی می کرده است.

و غدیر خم فقط یک تکرار کوتاه و بسیار گذرا از معرفی علیع، نیمه ی دیگر پیامبر بوده است و بس.

طبق شواهد مستند و مستدل و متقن مدت زمان بیشتر و درصد زیادتری از واقعه ی اتفاق افتاده در غدیر خم، بعد از معرفی تک تک اولاد امیر مومنان علیع ، به معرفی خصوصیات ظاهری و اخلاقی، نام و کنیه آخرین امام و منجی آخرالزمانی دین و همچنین معرفی فضای غبار گرفته، تیره و تار آن زمان اختصاص داشته است. غدیر، جلوه گاه و محل انفجار و فوران و پرتاب باران از زمین به آسمان، عرصه ی عرضه ی عشق به عاشقان، نهایت دین و اتمام نعمت و حجت، فقط و فقط زادگاه معرفی آخرین فرزند اولین امام بوده است و بس.

...آنگاه که دست مهدیعج مهدیعج مهدیعج بالا رفت، تمام جنود شیطان و لشکریان ابلیس تا زمان اینک قصد پایین کشیدن پرچم تشیع را داشتند غافل از آنکه آن دست، یدالله یدالله یدالله است. و آنان که شق القمر را و شکاف کعبه را بخوبی بیاد داشتند نظاره گر سجده چندین باره خورشید خورشید خورشید بر در هم آمیختن دو ماه پاره شدند.

... و اینک چشم های خسته و سنگین و فسرده و رنجور و غبار گرفته تاریخ و مستضعفان جهان، همچنان منتظِر منتظَر منتظَر منتظَر است و شکی در تحقق وعده الهی و آمدن آن شاه جوان و زاده ی روز الیوم اکملت لکم دینکم ندارند.

و صدای هر قطره باران باران باران بر کویر عطش زده دل های هجران کشیده، دق البابی است از امید به آمدنش.

یا رب آن عطر ناب را برسان         حضرت آفتاب را برسان

خیمه عمرمان عطش دارد         یا اباالفضل آب را برسان

عباس 

|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


حلول ماه شعبان مبارک
پنج شنبه 1 تير 1391 ساعت 9:48 | بازدید : 351 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

 الهی

رجب گذشت و ما از خود نگذشتیم خدایا تو از ما بگذر

سلام بر شعبان و اعیادش      سلام بر حسین و عباسش

سلام بر سجاد و سجودش     سلام بر نیمه شعبان و ظهور مولودش

آغاز ماه رسول الله، ماه شادی آل الله مبارک باد ملتمس دعا

عباس

|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


اصحاب الیمین
یک شنبه 21 خرداد 1391 ساعت 9:59 | بازدید : 321 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

 تقدیم به روح بلند و آسمانی جوان شهید علی جاوید پور

آقا ما بگیم آقا ما بگیم آقا ما بگیم. بالا و پایین پریدن ها و بال بال زدن های علی بود با سری کچل و با انگشتانی به سمت آسمان گرفته که قصد پاسخگویی به سوالی را داشت که خطیب توانا و دلشیفته امام عصر و زمانعج مرحوم حاج احمد کافی درکلاس مطرح کرده بود.

یکبار دیگر روح خسته ام از بعد زمان را به پرواز در می آورم و به چند دهه قبل تر باز می گردم تا شاید آرامشی و تسکینی هر چند موقت باشد برای گریز از زمان حال. مکانی که خویشتن را در او جا گذاشته ام و در او به امانت سپرده ام. و باری دیگر به وطنم خرمشهر رجعتی می کنم و در آب شطش بال و پری تر می کنم. اواسط دهه پنجاه، تابستان، حسینیه اصفهانی ها.

منزل ما وسط خیابان نقدی مابین شط و فلکه آتش نشانی و دیوار به دیوار حسینیه اصفهانی ها بود. از آنجا که این شهر صنعتی در حال رشدی سریع و پویا جهت گام برداشتن بسوی افق های روشن اقتصادی و صنعتی بود، از قومیت های مختلف جمعیت پذیر بود و بازاری متنوع از قومیت هایی با زبان ها و فرهنگ هایی مختلف و متفاوت بود و ویترین و دسته گل بسیار زیبایی بود از همزیستی اقوام ایرانی. که نمونه عینی آنرا ساکنین کشور تهران بخوبی می بینند.

و بالطبع جهت اعلام حضور و تجمع هیچ مکانی بهتر و زیباتر از مساجد و حسینیه های منتسب به آن قومیت نبود. حسینیه اصفهانی ها، بزرگ، شیک، دارای حیاطی مسقف و متمول و تبلوری از تعریف یک محل تجمع به شیوه ی صدر اسلام بود. نمازهای جماعت، سخنرانی ها، فعالیت های انقلابی، اجرای تئاتر و مسابقات، جمع آوری جهیزیه و مایحتاج عمومی برای اقشار بی بضاعت و اموری از این دست، عامل تمایز این حسینیه نسبت به خیلی دیگر از مساجد و تکایا شهر بود.

سخنرانی های مذهبی و دینی و حضور سخنرانان بر بالای منابر نسبت به زمان اینک بسیار پر شور و شرتر بود و با اقبال و استقبال بیشتری مواجه می شد. راستی چرا بزرگان و سخنورانی همچون شهید بهشتی، شهید مطهری، شهید دستغیب آقایان علی دوانی، حائری، مکارم شیرازی، مرحوم فلسفی، مرحوم کافی و دهها سخنران دیگر مکانی به نام خرمشهر را جهت سخنرانی انتخاب می کردند؟

تابستان بود و بهترین فرصت و مجالی جهت پرورش فرزندان این آب و خاک با آمیزه های ناب اسلام حقیقی، و زحمتی که مرحوم کافی برای رشد عزیزان آن دیار بر خود متقبل شده بود. و کلاسی پر شور و شلوغ بود از نوجوانانی عاشق که تشنه آبی زلال و گوارا و خنک، که شاید عطشی را فرو نشاند.

بچه ها یک سوال دارم و دوست دارم که شماها با زبان خودتان مرا همراهی کنید. بعضی افراد هستند که می گویند ما هر چیزی را که ببینیم و لمس کنیم قبول داریم و چون خدا را نمی بینیم پس وجود ندارد. چطوری حرف این جماعت را می توانیم رد کنیم؟ سوال خیل سخت بود و فقط چند نفر دست های خود را بالا بردند. و قرار شد علی که نوک انگشتش به کمک فرشتگان، خالق آسمان ها را نشان می داد پاسخگو باشد و به یکباره همه گوش شدند.

آقا اجازه محکم یک کشیده به صورتش می زنیم او می گوید آخ ما به او می گوییم آخ را نشان بده.

تبسم حاج آقا به لبخند و لبخندش به قهقهه تبدیل شد. و قهقهه ها بود که در هم گره می خورد.

علی که مصداق " الذین یومنون بالغیب " و " السابقون السابقون" است اینک بر سر سفره ی مولا و مقتدایش سید و سالار جوانان اهل بهشت، زاده ی زهرای اطهرس ، نشسته و ره صد ساله را یک شبه پیمود.

عباس

 

|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7


پیامک
سه شنبه 16 خرداد 1391 ساعت 11:37 | بازدید : 467 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

 

 

 

روز گذشته تولد حضرت امیر (ع) و روز پدر بود . طبق روال مناسبتها سیل اس ام اس و یا به قول فرهنگستان زبان و ادب پارسی پیامک بود که به طرفم سرازیر شد . از لابه لای پیامک های ارسال شده . پیامکی بود که توسط یک فرزند شهید ارسال شده بود که به واسطه دوست عزیزی مجدداً برای من ارسال شد . بدون هیچگونه  قضاوتی آن را عیناً در برابر دیدگان شما خوانندگان فرهیخته آسمان آگاهی قرار می دهم . باشد که قضاوت شایسته ای داشته باشیم .

 

این زندگی قشنگ من مال شما

این سپید رنگ  من مال شما

بابای همیشه خوب من را بدهید

این سهمیه های جنگ من مال شما

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


انتخاب
دو شنبه 15 خرداد 1391 ساعت 13:59 | بازدید : 313 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

 چندین ماه بود که شدیداً ذهنم درگیر مقوله شهادت و نوشتن مطلبی جهت ارج نهادن به مقام شامخ و دست نیافتنی شهادت و شهید محسن بود و در حال و هوای خودم بودم که این مسئله و شنیدن دو مطلب از دوستان عزیزی که مدت ها دستی بر آتش جنگ تحمیلی داشتند و اینک در بین ما هستند، بدجوری با هم گره خورده بود.

بیان کنندگان دو مطلب بدور از هم و با فاصله زمانی بوده و هیچ اطلاعی از اظهارات دیگری ندارند.

شدت آتش دشمن و حجم باران گلوله های ریخته شده بر سر رزمندگان اسلام در شهر فاو به حدی زیاد و وحشتناک بود که وجب به وجب آسمان توسط بارانی از آتش گلوله ها به زمین دوخته شده بود. تیغ تیز مرگ را بارها و بارها و در چندین نقطه در زیر گلوی خود احساس کرده بود. و او به یک جمع بندی رسیده بود و در بیان این جمله نمود پیدا می کرد: نمی خواهم شهید شوم.

برتری ادوات و تسلیحات نظامی و نیروهای زبده و تازه نفس لشکرهای بعثی امان پیشروی و حرکت نیروهای اسلام را در منطقه مهران از بچه های تیپ آبی و خاکی امام حسن ع گرفته و آنان را زمینگیر کرده بود. بالا رفتن آمار مصدومین و شهدا آثار مخربی بر روحیات همسنگرانشان بر جا گذاشته بود. و او به یک جمع بندی رسیده بود و در بیان این جمله نمود پیدا می کرد: نمی خواهم شهید شوم.

و در خواب آن شب محسن می گفت:

"فکر می کنی شهادت به راحتی بدست می آید و شهادت را به راحتی به هر کسی نمی دهند"

و مرا به یاد فرازی از وصیتنامه اش انداخت: "ما راه شهادت را با چشمانی باز و آگاهانه انتخاب نمودیم"

...و شهادت بابی است از ابواب الجنه.

...و شهادت هدیه ای است لخاصه اولیاء الله.

...و خون بهای شهید خداست... و انا دیته

عباس

 

|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


مذاکرات بغداد
یک شنبه 7 خرداد 1391 ساعت 7:56 | بازدید : 519 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

بر خلاف خیلی ها که مذاکرات بغداد را مثبت ارزیابی نمی کنند . باید گفت مذاکرات بغداد از جهاتی قابل توجه است .
1- پروند هسته ای ایران بیشتر از یک دهه در سطح بین اللملی مطرح بوده ، این نکته غیر قابل انکار است که واکنش های متفاوتی را در میان افکار عمومی مردم ایران و همچنین افکار عمومی دنیا برانگیخته است . همچنین طرفین درگیر در پرونده فوق در مقاطع مختلف گاردهای تهاجمی شدیدی را گرفته به طوری که در این اواخر زمزمه حمله نظامی به طور جدی به گوش می رسید . لذا نباید انتظار داشت پرونده ای با این حجم در چند دور مذاکره به خوبی و خوشی برای طرفین حل و فصل شود .
2- جدی بودن این دوره از مذاکرات نیز مولفه ایست که نشان دهنده پیشرفت است . در مذاکرات پیشین بنظر می رسید طرفین به دنبال زروآزمایی بوده و مباحث جدی مطرح نبود بطوری که بعد از چند ساعت بدون هیچگونه توافقی به کار خود پایان میداد ولی انچه از سخنان نمایندگان طرفین در کنفرانس مطبوعاتی مشهود بود علاقه به ادامه مذاکره و حل نهایی این پرونده است .
3- باید توجه داشت که کشور عراق در حال حاضر ظرفیت ، ایجاد نقش آفرینی در سطح منطقه ای و بین اللملی را دارا نمی باشد . به طوری که برای همگان روشن بود که توافق نهایی در بغداد صورت نمی گیرد. چرا که دولت عراق با چا لشهای متعدد داخلی و خارجی روبروست و هنوز چشم انتظار کمک های مجامع بین اللملی می باشد
4- به نظر می رسد توافق طرفین جدای از انتخاب روسیه پوتینی جهت ادامه مذاکرات با اهمیت ترین نکته جهت ارزیابی مثبت بودن این دور از مذاکرات است .

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17


مذاکرات بغداد
چهار شنبه 3 خرداد 1391 ساعت 20:5 | بازدید : 391 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

 

مانتوی قرمز رنگ خانم اشتون نشان از پیشرفت مذاکرات بغداد است . اگه یادتون باشه وقتی خانم اشتون توی مذاکرات استامبول از شال گردن استفاده کرد گفتم احتمالاً در مذاکرات بغداد روسری را بر سر خانم اشتون خواهیم دید . گرچه کاترین روسری ویا چادور بر سر نداشت ولی پوشش خانم های ایرانی را تداعی میکرد .

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آخرین مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آسمان آگاهي و آدرس aflak.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 233
:: کل نظرات : 97

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 238
:: باردید دیروز : 65
:: بازدید هفته : 468
:: بازدید ماه : 1207
:: بازدید سال : 3040
:: بازدید کلی : 57564