اجتماعي
ریاضی سیاسی
چهار شنبه 3 خرداد 1391 ساعت 12:58 | بازدید : 402 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )


امروز قراره کاترین خانم  جواب اصلی ترین سئوال امتحان ریاضی را توی بغداد بده . همون سئوال معروف 1+5 ، این سئوال به نظر ساده میاید و لی باور کنید که از نظریه نسبیت انیشتن هم اهمیتش بیشتره ، میدونید چرا ؟ چون این این کلیدی ترین سئوال ریاضی سیاسی است که به تازگی توی مهمترن کالج های دنیا تدریس می شه . حالا چرا اون بنده خدا ورقه های امتحانی را ور داشته رفته بغداد  خودش حکایتی داره که من هم ازش سر در نمی آورم ، ولی چیزی که منو یه خورده نگران کرده اینکه جواب سئوال را نمی دونم نوشتم 6 یا نوشتم 5+1=1+5  . آخه از سختی های ریاضی سیاسی این که جواب هاش خیلی شبیه و به نظر همش درست میاد . نه اینکه من ریاضیم ضعیف باشه نه   من معادلات پیچیده دیفرانسیل را توی عرض یک دقیقه حل میکنم ولی . این فقط ریاضی وقتی پای ریاضی سیاسی در میان باشه یه خورده سخت می شه و باید واحد های دپلماتیک را بیشتر پاس کنی . خلاصه دل تو دلم نیست جواب صحیح منتشر بشه بدونم چه کاره ام . قبول یا مردود و شاید هم تجدید که برم خودمو برای امتحانات شهریور آماده کنم .

 

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


سلام بر رجب
چهار شنبه 3 خرداد 1391 ساعت 6:32 | بازدید : 369 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

 

اللهم بارک لنا فی رجب و شعبان و بلغنا شهر رمضان و اعنا علی الصیام...
امام محمد باقرع: اگر مومنی را دوست دارید او را از آمدن رجب با خبر کنید
حلول ماه مبارک رجب و ولادت با سعادت امام محمد باقر و سالروز فتح خرمشهر بر همگان مبارک باد.
بچه ها اگر شهر سقوط کرد آن را دوبار فتح می کنیم، مواظب باشید که ایمانمان سقوط نکند. شهید محمد جهان آرا
عباس
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12


صنوف بد قول
دو شنبه 1 خرداد 1391 ساعت 8:38 | بازدید : 466 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

برداشت اول

یادش بخیر بچه بودم ، پدر دستم را گرفت برد دکان استاد تقی خیاط با یک ژست خاصی  گفت :

-استاد اندازه این بچه را بگیر یک شلوار مشدی براش بدوز . بعد اضافه کرد خودش میاید میبرش ، کی بیاد؟
- حاجی اینشاالله روز شنبه هفته آینده آماده می شه .
به شوق پوشیدن شلوار نو ثانیه ها را ، از هفته روز هفته کسر می کردم . روز جمعه که قرار بود فرداش برم شلوار تحویل بگیرم آنقدر هیجان زده بودم که تمام روز خودم را با آن شلوار توی آیینه تصور می کردم ، حالا بماند که شب دم به دقیقه از خواب بیدار می شدم و یه نگاهی به ساعت شماته دار خونه می انداختم که مبادا خواب بمونم .
صبح زود قبل از اینکه استاد تقی کرکره دکان را بالا بده ، خبردار درب مغاز ایستاده بودم . بلاخره نفس زنان از انتهای خیابان پیداش شد . با کلا نخی که به سر داشت .
- سلام استاد تقی
- سلام پسرم صبح به این زودی اینجا چه کار داری
- آومدم شلوارم را ببرم
- کدام شلوار
- همان که هفته پیش با پدرم سفارش دادیم .
- پسر جان برو خونه بذار مغاز را آب و جارو کنم یه نفسی بکشم ، یه بسم الله بگم بعد بیا
- چشم استاد
من که برای پوشیدن شلوار دل تو دلم نبود همان حوالی ساعتی پرسه زدم ، ساعت 9 دوباره سلام کنان وارد دکان شدم
- سلام پسرم به پدرت سلام برسون بگو سرم شلوغ بوده روز سه شنبه آماده می شه .
سه شنبه دوباره رفتم ، آماده نبود، پنچشنبه ، دوشنبه هفته آینده و..... خلاصه شوق وذوق پوشیدن شلوار نو پلو خوری تو وجودم کشته شد.
برداشت دوم
یادش بخیر تلویزیون های مبلی قدیم ، وقتی می خواستی روشنش کنی بعد از فشار دادن کلید باید یه چرت حسابی می زدی تا تصویر ظاهر بشه
ساعت 10 شب بود وقت پخش سریال "مرد اول " مادرم با خوشحالی وصف ناپذیری دکمه تلویزیون مبلی که یه ور خونه را اشغال کرده بود فشار داد. هر چی صبر کردیم تصویر
" اسکندر" ظاهر نشد ، خلاصه تلویزیون مهمان طولانی مدت تعمیراتی سر کوچمون که یه مهندس خوش تیپ با یه عینک ته استکانی صاحبش بود شد .
برداشت سوم
یادش بخیر قرار بود توی دانشگاه کامپیوتر نشونمون بدن یعنی آموزش بدن . ما را به یک اتاق پر از کامپیوتر های دیزلی قدیمی بردند اتاق با آن همه کامپیوتر نه نه ... احتمالاً فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی از دستمون شاکی میشه که چرا نگفتم رایانه . بابا با آن همه رایانه که دور تا دور اتاق گذاشته بودن بی شباهت به اتاق جنگ ژنرالهای چهار ستاره نبود . استاد امر کرد اینتر را فشار دهید . کلید اینتر را زدیم سه متر از رایانه فاصله گرفتم که اگه منفجر شد ما آسیبی نبینیم . سالها گذشت، همه چیزمان شد رایانه ،کار، زندگی ، تفریح ، خرید ، اینترنت ، وبلاگ ، فیس بوک و....... بعدش یک عده آدم با کلاس این وسط یه کیف خوشگل دستشون گرفتن که پر بود از سی دی و فلش و البته یه لب تاب خوشگل وتو دل برو . واسم خودشون گذاشتن مهندس پشتیبان ، حالا خدا نکنه یه سری آدم دهاتی مثل من یه دکمه از کیبورد را اشتباه بزنه باید تاوان سنگینی بابت این اشتباه بپردازن ، هزار بار تلفن به مهندس عزیز ، صدبار اس ام اس .... آخ  دوباره رگ غیرت فرهنگستان زبان را متورم کردم ببخشید پیامک . خلاصه داغ چت کردن با دوستان توی فیس بوک ، دانلود فیلم از یوتی یوب و .... را اضافه کنید به داغ حسرت نپوشیدن شلوار نو و ندیدن سریال مرد اول .

 

 

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9


برای وحید
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391 ساعت 10:51 | بازدید : 385 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

خورشید با چشمانی مهربان آخرین نگاهها را سخاوتمندانه نثارمان می کرد . ما بودیم و یادگاران روزهای دلتنگی و جاده ای که شتابزده به انتهای پریشانی می رسید.درآن هنگام نخستین نت موسیقی را به ما هدیه دادی صدای دلنوازش بر اعماق وجودمان راه پیدا کرد .همه پرشانی از وجودمان کوچید . هر آنچه ماند زیبایی در کنار تو بودن را تفسیر می کرد.

 

 

موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


کهکشانی ها
سه شنبه 26 ارديبهشت 1391 ساعت 7:24 | بازدید : 339 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

تمام توان خود را جمع می کنم و سر تا به پا چشم می شوم و می بینم که باز هم بی فایده است نمی توانم نمی توانم و نمی توانم که پنجه در پنجه چمشهایشان بیاندازم و در چشمهایشان نگاه کنم. می ترسم و باز می ترسم. و از حقارت خود. از ضعف خود و سستی پاهایم با خبرم و خوب می دانم که تحمل سنگینی به دوش کشیدن آسمان ها را ندارند.

شاید فرار من از تازیانه های نگاهشان، فرار از پاسخ دادن به یک سوال ساده باشد:
          بعد از رفتن ما شما چکار کردید؟
شادی ارواح مطهر شهیدان علی سراج، مجتبی سعیدی و احمد مختاری صلوات.

عباس

|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11


روز مادر
شنبه 23 ارديبهشت 1391 ساعت 14:45 | بازدید : 295 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

اینکه امروز را به نام زن و یا  مادر نام گذاری کرده اند ، اهمیت چندانی  ندارد ، آنچه اهمیت این روز را دو چندان می کند این است که بهانه ای بدست مردانی می دهد که شرم اجازه  نمی دهد   تا آنچه در درون  دارند  را  به   وادی عشق و دوست داشتن بکشانند ، و آن هنگام است که شاخ ای گل سرخ جایگزین زبان الکن می شود و در امواج ساطع شده از آن کلمه زیبای دوستت دارم جاری می شود .

داریوش

23/02/91

 

|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9


تینار، مستندی از جنس مردانگی
پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391 ساعت 9:53 | بازدید : 2480 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

 

چهارشنبه شب 6/2 در خانه تنها بودم و با بی میلی تمام اقدام به روشن کردن رسانه غیر ملی و مردم گریز و مخاطب ریز نمودم. تلویزیون معمولاً زیاد روشن نمی شود مگر برای برنامه هایی همچون کارتون های تام و جری، فیتیله، کلاه قرمزی و از این دست برنامه و آنهم برای کودک خانه. با کانال های مختلف بازی می کردم. 15، 7، 3....یکی از یکی بی محتواتر و تکراری تر و مزخرف تر....و شبکه 2 ، نمی دانم چرا انگشتم قفل شد و دیگر به جایجایی ادامه ندادم. فیلم مستند بسیار زیبایی بود بنام تینار. از اینکه تلویزیون حواسش نبود و از دستش در رفته بود و اقدام به پخش این مستند نمود از همگان بابت این حواس پرتی عذر خواهی میگردد.
فیلم روایتی ساده از زندگی پسر بچه ای 12-13 ساله تک و تنها و در کلبه ای در جنگل های سر به فلک کشیده اطراف بابل بود که پس از فوت مادرش و ورود زن پدر، از طریق نگهداری احشام دیگران امرار معاش می کرد. بعد از دیدن این فیلم فریاد می زدم خدایا چاکرتم، خدایا شاکرتم. و خود را موظف به قدردانی بیشتر از پیش نعمت هایی دانستم که شاید داشتن آنها را فراموش کرده بودم. جایی گرم و نرم برای زندگی کردن، دسترسی به آب گرم، به گاز، به تلفن و هزار و یک لطف و کرمی دیگر که خدا به من کرده و از داشتن آنها غافل بوده ام. و فیلم چیزی بیش از یک تلنگر است.
 فیلم رگباری از قطعات متنوعی از زیبایی ها بود، تابلوهای بسیار زیبا و قاب و فریم گرفته شده از طبیعت بسیار زیبای مازندران (وطن دومم) بود. از یک کارگردان گمنام به شلاق کشیدن چنین تصاویر بدیع، نو و فراموش نشدنی بسیار بعید و جالب بود.
فیلم سرشار از صحنه هایی ناب بود، شکار ماهی، آواز خواندن در گوش گوساله ها، کول کردن گوساله ها، آب آوردن از چشمه ای دور دست، فرو رفتن تا کمر در برف، بلند شدن بخار از لباس های خیسش در کنار آتش، لانگ شات از انبوه کوههای پوشیده از برفی که سفیدی آن خیره کننده بود و دهها سکانس بیاد ماندنی دیگر.
در سکانسی پسرک از فرط خستگی تاق باز خوابیده بود و انگشتان دو دست خود را در هم قفل کرده و بر روی شکم گذاشته بود، دو گوساله همزمان شروع به لیسیدن صورت و انگشتان دو دستش نمودند. انگشت را لیسیده و تا ته درون دهان می کردند، انگشت بعدی و انگشت بعدی. برای لحظاتی متوجه شدم تمام موهای بدنم سیخ شده اند.
با تنبلی نکردن و کمی سرچ در اینترنت می توان این فیلم زیبا را دانلود کرد.
عباس
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15


نمازی با یک سجده
یک شنبه 10 ارديبهشت 1391 ساعت 9:25 | بازدید : 304 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

 

نمازی با یک سجده

فرشتگان از خط قرمز عبور کردند و بر قادر مطلق بانگ اعتراض برآوردند که هیچ فایده ای در خلقت این قبیله یسفک دما نیست.

با لطافت پاسخ آمد: انی اعلم و ما لا تعلمون. او خلیفه الله است و جانشین من و آفریده ای از جنس خاک و نفخت فیه من روحی.

                                                                                           و بر او یک سجده.

یقیناً آنچه را که باریتعالی در این آفرینش می دیده دوازده ستون آسمان و زمین، دوازده نور و دوازده ارکان الهدی بوده است.

بی شک عصاره خلقت، جان و روح زمان و مکان، امام منتظر عج  و اصحاب آخرالزمانی اش بوده است...

همسنگر به پشت سر خود بنگر و ببین انبوهی از فرشتگان مشتاق را که همچنان بر تو نمازی بی انتها می گذارند با یک سجده.

دلاور، رزمنده، ای عاشق، ای منتظر برگردد و ببین عرق شرم فرشتگان را که تا انتهای هستی جاری است.

ای خلیفه الله و ای تکه ای از خدا دیدگانم را تقدیم تو می کنم به شرط التماس دعا.

عباس

|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10


حساب رفاقت
سه شنبه 5 ارديبهشت 1391 ساعت 14:38 | بازدید : 446 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

درقاموس ما حسابداران  ارقام هر حساب در طول سال مالی نشان دهنده  معنا و مفهومی خاص است .در ترازنامه پایان سال مالی نیز در رتبه بندی خاصی قرار می گیرند.  آدمهای خاکی مثل زمین استهلاک ناپذیرند.رفاقت با آنان گرچه با ارزش ترین دارایی نامشهود ترازنامه ام است . ولی ثبتشان نمی کنم ، نه به خاطر عدم تطابق با استاندارهای حسابداری ، بلکه به خاطر اینکه در ترازنامه قلبم به گونه ای ثبت شده اند که هیچ پایان دوره ای مرا مجبور به بستن حساب آن نمی کند .

 

In addition to being our Drqamvs accountants each account has a specific meaning. But people on earth as the earth's balance sheet Napzyrnd depreciation. Friendship with them, although my balance is the most valuable intangible assets. But I do not Sbtshan, not because of lack of compliance with accounting standards, but because my heart is in the balance sheet are recorded in such a way that no end of a period that does not force me to close the account

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9


لازم است
شنبه 2 ارديبهشت 1391 ساعت 14:32 | بازدید : 469 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

لازم است ،گاهی اوقات درختی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی و غذا بدهی تا ببینی هنوز از طبیعت چبزی در وجودت هست یا نه ؟

 

Is necessary, sometimes debts water tree, animal touch and feed the debt to nature Chbzy still inside or not see

 

موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آخرین مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آسمان آگاهي و آدرس aflak.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 233
:: کل نظرات : 97

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 9
:: باردید دیروز : 16
:: بازدید هفته : 263
:: بازدید ماه : 851
:: بازدید سال : 3622
:: بازدید کلی : 58146