لحظه‌هاي دلتنگي
اجتماعي
لحظه‌هاي دلتنگي
شنبه 27 اسفند 1390 ساعت 17:50 | بازدید : 329 | نویسنده : عباس | ( نظرات )

 گزارشی از سفر رزمندگان تيپ امام حسن(ع) به مناطق عملياتي جنوب

لحظه‌هاي  دلتنگي

ساعت 5/10 جمعه 19/12/90 است و من در مقر تيپ 15 امام حسن مجتبي‌(ع) هستم، چند كيلومتري اهواز. ساختمان‌ها و تأسيسات تيپ را تپه ماهورهاي سبز در آغوش گرفته است. درخت و درختچه‌هاي گوناگوني محيط را چشم‌نواز كرده‌اند.
كثرت ماشين‌هاي پارك شده تعجب‌برانگيز است. همه با خانواده‌شان آمده‌اند. بزرگ و كوچك، زن، مرد، پير و جوان. دو بلندگو اشعار و نواهاي دوران دفاع مقدس را پخش مي‌كند.
هرجا كه چشم مي‌چرخانيم، مي‌بينيم برادراني كه اكثراً نشاني از آن دوران را به يادگار دارند، در آغوش هم گم مي‌شوند. مثل اين‌كه همان زمان است.
عكس‌ها و پوسترهاي شهدا و رزمندگان آن زمان كه در جاي‌جاي اين مكان بزرگ به چشم مي‌خورد، عطر ياد شهدا را در هوا مي‌پراكند.
قبل از شروع برنامه، سالن نمازخانه تيپ پر شده است. به تپه‌هاي اطراف كه نگاه مي‌كنم، پر از آدم است. مادرها دست بچه‌هايشان را گرفته‌اند و قدم‌زنان بالا مي‌روند. در سايه درخت‌ها و ساختمان‌ها و هرجايي كه محلي براي نشستن است، تعدادي نشسته‌اند و به نواي بلندگوها گوش مي‌دهند يا به فكر فرو‌رفته‌اند.
اطراف ميزهاي پذيرايي خلوت است. تعدادي پياله ماست برداشته و تكه‌اي نان تا ضعف نكنند. تك و توك هم ليواني چايي براي خودشان مي‌ريزند.
لحظه به لحظه بر كثرت جمعيت افزوده مي‌شود. آقاي رضايي كه دوران جنگ فرمانده كل سپاه پاسداران بود نيز وارد مقر شده و به سوي حسينيه تيپ مي‌رود.
نمي‌دانم چرا دوست ندارم وارد سالن شوم. فرشي گير آورده‌ام و نشسته‌ام. به هيچ چيز فكر نمي‌كنم. گاهي نشريه «ستاره‌هاي سحر» كه به همين مناسبت تهيه شده و در بدو ورود هديه داده‌اند را ورق مي‌زنم. اين نشريه 155 برگي با كاغذي مرغوب و عكس‌هاي رنگي تهيه شده است. به همت تهيه‌كنندگان آن آفرين مي‌گويم. صفحه‌اي در آن نيست كه به عكس‌هاي يادگاري آن زمان زينت نشده باشد. سرود با «نواي كاروان» آهنگران نوشتن را متوقف كرد و نَمي بر چشمانم نشاند. چيزي كه فراوان ديده مي‌شود. همين ديروز وقتي در خرمشهر مي‌خواستم عكس حاج داوود اسماعيل‌زاده را بگيرم، سرش را پائين انداخت. ترسيد اشك‌هايش ريا شود و يا...
ديروز شلمچه بوديم. چند هزار نفر آنجا بودند. بيشترشان جوان و نوجوان، بيشتر هم پابرهنه و به هم ريخته، هيچ‌كس به كسي توجه نداشت. آن همه پسر و دختر جوان نيازي به هيچ نوع مراقبت و كنترلي نداشتند. مثل مراسم طواف كعبه. قلب‌ها به جاي ديگري متصل بود.
هرجا كه نگاه مي‌كردم پسران يا دختراني نشسته بودند، چادر يا چفيه‌اي به سرشان كشيده و مثل اين‌كه ميخكوب زمين شده بودند. نمي‌دانستم غروب شلمچه آنها را به كجا برده بود. حاج احمد نوروزي مي‌گفت: «غروب‌هاي شلمچه غمناك‌ترين هستند.»
بين دو نماز كه چند هزار نمازگزار داشت، پيش‌نماز از شهيدي گفت كه به خاطر دعاي كميل مسلمان و شيعه شده بود و پس از آن هم از فرانسه آمده بود تا طلبه شود. پس از يكي، دو سال طلبگي هم به جبهه رفته و شهيد شده بود. همين‌طور از مادري سخن گفت كه هر سال با عكس پسر مفقودالاثرش به شلمچه آمده و با نشان دادن آن از ديگران سراغ يوسف‌اش را مي‌گيرد. سخني كه آتش به جگر مادرهاي شهيد زد.
در غروب غمگنانه شلمچه، ده‌ها كاروان در گوشه و كنار آن دشت وسيع راه مي‌رفتند و نوحه مي‌خواندند يامي‌نشستند و روضه گوش مي‌دادند. تعدادي هم مثل من راه مي‌رفتند و راه مي‌رفتند. نه حرف مي‌زدند و نه به چيزي گوش مي‌دادند. حيران بودند و...
اول به پاسگاه خَيّن رفتيم. اين نام عمليات كربلاي 4 را برايم تداعي كرد. دنبال جاده شش گشتم كه گردان قمر‌(ع) در آن عمليات كرده بودند. فرمانده‌اش حاج رجب از لحظه لحظه آن عمليات برايم گفته بود كه شرحش را در كتاب «سنگرهاي برفي» آورده‌ام.
بيست و چهار نفر از بچه‌هاي گردانش روي مين رفته و تعداد زيادي هم شهيد داده بودند. اسم و خاطرات شهداي گردان قمر در ذهنم رژه مي‌رفت. هرچه توضيح دادند را هيچ نشنيدم. دوست داشتم اگر بشود با شهيدان شلمچه باشم.
قبل از شلمچه ما را به موزه دفاع مقدس خرمشهر برده بودند. جاي جاي ديوارهاي قسمت سردر و بعضي از قسمت‌هاي آن پر از داغ تير و تركش‌هاي زمان جنگ بود. آثاري از وسايل مردم و شهدا به نمايش گذاشته شده بود كه دل را به آتش مي‌كشيد. آنجا وسايل زيادي براي ديدن و عكس گرفتن بود.
صبح امروز هم در نمازخانه محل استراحت جلسه معارفه‌اي برگزار شد. يكي يكي خودشان را معرفي كردند و مي‌گفتند كه در جنگ چه كرده‌اند. هفتاد نفري بوديم. يا رزمندگان تيپ امام حسن‌(ع) در آن سال‌ها بودند يا فرزندان آنها. نوبت به من كه رسيد، گفتم: به قول آن پير سفر كرده كه گفته بود «من ورزشكار نيستم ولي ورزشكارها را دوست دارم.» من نيز گفتم: «رزمنده نيستم ولي رزمندگان را دوست دارم.»
كتاب خاطرات يكي از آنها، آقاي فرامرزي «آخرين شليك» را خوانده‌ام. با حساب سرانگشتي با موشك تاو چندين تانك دشمن را روي هوا فرستاده است. شوخي نيست اين جماعت همه‌شان از اين جنس‌اند. كارشان با 106، تاو، ماليوتكا و چيزهايي از اين قماش بوده و كلي كشته‌اند و كشته داده‌اند. اينها هر كدامشان كه سالم به نظر مي‌رسند نيز يا گوششان خوب نمي‌شنود يا موج انفجار خيلي از سيستم‌هاي بدنشان را به هم ريخته است.
راستي روز اول در ايستگاه قطار تهران موقع نماز چشمم به فردي افتاد كه از راه رفتن و ديگر مشخصاتش معلوم بود كه جانباز است. حدس زدم همسفريم، كه درست بود. «ترتيفي‌زاده» را مي‌گويم. حانباز است و بازنشسته سپاه. با همت عالي خودش سايت «سبكبالان عرش» را راه‌ انداخته كه هر روز حدود 10 هزار نفر از آن بازديد دارند.
وقتي خودشان را معرفي كردند، فهميديم كه اكثر غير پاسدارند و در جاهاي متفاوت كار مي‌كنند و وجه مشترك آنها سابقه‌شان در تيپ امام حسن (ع) و ثابت قدم بودنشان در آن راه است.
ديشب هم ساعت 30/10 مي‌شد كه جمع شديم تا آقاي بنادري از روزهاي اول جنگ در آبادان برايمان بگويد. قبلاً خاطراتش را در كتاب «سرباز سال‌هاي ابري» خوانده بودم. او گرم و پرشور از حماسه‌هايي كه مردم با دستاني خالي در برابر ارتش تا بيخ دندان مسلح عراق خلق كرده بودند، سخن گفت: يك ساعت حرف زد، حرف‌هايي كه از سرشوق و اشتياق بود. نام همرزمانش بغض در گلويش مي‌انداخت. وقتي هم كه به حسن باقري رسيد، گفت: «حسن باقري همه‌چيز ما بود؛» و اين‌چنين اوج احترامش را به او نشان داد.
از شكوه مقاومت مردم آبادان در كوي ذوالفقاري در برابر ارتش عراق با احساس خاصي سخن گفت. به نظر او اگر آن حماسه نبود، جنگ روند ديگري پيدا مي‌كرد. بنادري اكنون همچنان كارمند شركت نفت است ولي تعهدش به دفاع مقدس مثل همان روزهايي است كه از مؤثرترين افراد اين قبيله بوده است.
در همين يكي دو روز شروع به نوشتن خاطرات آقاي ترتيفي‌زاده كرده‌ام. فكر كنم بيش از بيست صفحه‌اش را نوشته‌ام و قرار گذاشتيم تا با پايه‌گذاري يك روش جديد و ابتكاري اينترنتي با هم پرسش و پاسخ داشته باشيم. همين‌طور از آقاي رضواني هم قول گرفته‌ام كه هر وقت تهران مي‌آيد خبر كند تا خدمتشان برسيم و خاطراتشان را ثبت و ضبط كنم.
اين دهمين سالي است كه بچه‌هاي تيپ، همت گذاشته‌اند و چنين برنامه بزرگي را تدارك مي‌بينند.
حس و حال آن را مي‌پسندم و به ديگراني هم كه چنين قصدهايي دارند توصيه مي‌كنم از اين عزيزان الگو بگيرند.
صبح آقاي فرامرزي گفت ده سال است به ياد شهداي تيپ اين مراسم را برگزار مي‌كنيم. هر ساله همت‌هايمان را روي هم مي‌گذاريم تا اين مراسم سرپا گردد.
عصر آن روز خوب خدا، به ديدن اسماعيل طرفي رفتيم؛ به اتفاق پانزده نفر از همراهان. همه دوست داشتند كه به ديدن طرفي بيايند؛ ولي امكانش نبود.
اسماعيل طرفي ديده‌بان تيپ امام حسن (ع) در طي سال‌هاي متعدد دفاع مقدس بوده. او مثل تمام ديده‌بان‌ها نزديك به دشمن مي‌شد تا گراي دشمن را بدهد و محل اصابت گلوله‌ها را گزارش كند.
در آخرين ساعت دفاع مقدس گلوله‌اي به پشت گردن او اصابت كرده و سبب مي‌شود از آن تاريخ تاكنون، بيش از بيست و چند سال بي‌هيچ حركتي روي تخت بخوابد.
ولي انگار نه انگار كه اين همه سال را يكجا دراز كشيده است. روحيه‌اش خوب و چهره‌اش خندان است. به ذهنم مي‌گذرد اگر تو به جاي او بودي اصلاً شهامتش را داشتي كه پا در دل معركه بگذاري؟»
حالا به فرض اگر شهامتش را داشتي، مردش بودي كه بيش از دو دهه در يك‌جا بنشيني و همچنان شكرگوي حضرت حق باشي!؟
در آن ديدار حالي داشتم كه نتوانستم خاطراتي كه او مي‌گويد را درك كنم. گوش مي‌دادم ولي فكرم جاي ديگري بود. خدا كند كه خاطرات اين جانباز كه سال‌ها ديده‌بان بوده را كسي بنويسد
.

محمدمهدي عبدالله زاده - بر گرفته از روزنامه ايران مورخه 90/12/27

 



|
امتیاز مطلب : 78
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آخرین مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آسمان آگاهي و آدرس aflak.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 233
:: کل نظرات : 97

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :