صنوف بد قول
اجتماعي
صنوف بد قول
دو شنبه 1 خرداد 1391 ساعت 8:38 | بازدید : 470 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

برداشت اول

یادش بخیر بچه بودم ، پدر دستم را گرفت برد دکان استاد تقی خیاط با یک ژست خاصی  گفت :

-استاد اندازه این بچه را بگیر یک شلوار مشدی براش بدوز . بعد اضافه کرد خودش میاید میبرش ، کی بیاد؟
- حاجی اینشاالله روز شنبه هفته آینده آماده می شه .
به شوق پوشیدن شلوار نو ثانیه ها را ، از هفته روز هفته کسر می کردم . روز جمعه که قرار بود فرداش برم شلوار تحویل بگیرم آنقدر هیجان زده بودم که تمام روز خودم را با آن شلوار توی آیینه تصور می کردم ، حالا بماند که شب دم به دقیقه از خواب بیدار می شدم و یه نگاهی به ساعت شماته دار خونه می انداختم که مبادا خواب بمونم .
صبح زود قبل از اینکه استاد تقی کرکره دکان را بالا بده ، خبردار درب مغاز ایستاده بودم . بلاخره نفس زنان از انتهای خیابان پیداش شد . با کلا نخی که به سر داشت .
- سلام استاد تقی
- سلام پسرم صبح به این زودی اینجا چه کار داری
- آومدم شلوارم را ببرم
- کدام شلوار
- همان که هفته پیش با پدرم سفارش دادیم .
- پسر جان برو خونه بذار مغاز را آب و جارو کنم یه نفسی بکشم ، یه بسم الله بگم بعد بیا
- چشم استاد
من که برای پوشیدن شلوار دل تو دلم نبود همان حوالی ساعتی پرسه زدم ، ساعت 9 دوباره سلام کنان وارد دکان شدم
- سلام پسرم به پدرت سلام برسون بگو سرم شلوغ بوده روز سه شنبه آماده می شه .
سه شنبه دوباره رفتم ، آماده نبود، پنچشنبه ، دوشنبه هفته آینده و..... خلاصه شوق وذوق پوشیدن شلوار نو پلو خوری تو وجودم کشته شد.
برداشت دوم
یادش بخیر تلویزیون های مبلی قدیم ، وقتی می خواستی روشنش کنی بعد از فشار دادن کلید باید یه چرت حسابی می زدی تا تصویر ظاهر بشه
ساعت 10 شب بود وقت پخش سریال "مرد اول " مادرم با خوشحالی وصف ناپذیری دکمه تلویزیون مبلی که یه ور خونه را اشغال کرده بود فشار داد. هر چی صبر کردیم تصویر
" اسکندر" ظاهر نشد ، خلاصه تلویزیون مهمان طولانی مدت تعمیراتی سر کوچمون که یه مهندس خوش تیپ با یه عینک ته استکانی صاحبش بود شد .
برداشت سوم
یادش بخیر قرار بود توی دانشگاه کامپیوتر نشونمون بدن یعنی آموزش بدن . ما را به یک اتاق پر از کامپیوتر های دیزلی قدیمی بردند اتاق با آن همه کامپیوتر نه نه ... احتمالاً فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی از دستمون شاکی میشه که چرا نگفتم رایانه . بابا با آن همه رایانه که دور تا دور اتاق گذاشته بودن بی شباهت به اتاق جنگ ژنرالهای چهار ستاره نبود . استاد امر کرد اینتر را فشار دهید . کلید اینتر را زدیم سه متر از رایانه فاصله گرفتم که اگه منفجر شد ما آسیبی نبینیم . سالها گذشت، همه چیزمان شد رایانه ،کار، زندگی ، تفریح ، خرید ، اینترنت ، وبلاگ ، فیس بوک و....... بعدش یک عده آدم با کلاس این وسط یه کیف خوشگل دستشون گرفتن که پر بود از سی دی و فلش و البته یه لب تاب خوشگل وتو دل برو . واسم خودشون گذاشتن مهندس پشتیبان ، حالا خدا نکنه یه سری آدم دهاتی مثل من یه دکمه از کیبورد را اشتباه بزنه باید تاوان سنگینی بابت این اشتباه بپردازن ، هزار بار تلفن به مهندس عزیز ، صدبار اس ام اس .... آخ  دوباره رگ غیرت فرهنگستان زبان را متورم کردم ببخشید پیامک . خلاصه داغ چت کردن با دوستان توی فیس بوک ، دانلود فیلم از یوتی یوب و .... را اضافه کنید به داغ حسرت نپوشیدن شلوار نو و ندیدن سریال مرد اول .

 

 



موضوعات مرتبط: اجتماعی , ,

|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9


مطالب مرتبط با این پست










می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آخرین مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آسمان آگاهي و آدرس aflak.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 233
:: کل نظرات : 97

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :