دريا قلي
اجتماعي
دريا قلي
سه شنبه 3 اسفند 1389 ساعت 8:14 | بازدید : 837 | نویسنده : داريوش | ( نظرات )

 نيمه شب پاييز ، نخلها سرفراز به مانند قلعه اي پاسدارش بودنند ،  باد بعد از نوازش آب، نخل ها را آرام آرام به خواب فرو برد . آنگار مي خواست فقط يك نفر نظار گر باشد  ، چشمانش خيره خيره  به  روان زلال بهمنشير دوخته بود ، انعكاس مهتاب در آب افق ديدش را چندين برابر كرده بود .  چشمانش گواهي داد كه خصم در حال عبور از رودخانه است . بي صدا و غافلگيرانه ، آبادان در آستانه سقوط در  هول ولاي دفاع از همسايه ديوار به ديوارش بود . چكمه پوشان  مي خواستند ذوالفقاري را پشت سر بگذارند ، احمد آباد را نا آبادكنند و بريم را در آتش خشم خود بسوزانند . دريا دل ، دل به دريا زد ، بر مركب شجاعتش سوار شد و كيلومترها ، در  ديد مستقيم و آتش دشمن ركاب زد تا خود را به شهر رساند .

همه سراسيمه به سوي ذوالفقاري روان شدنند ، استقبال خونيني بود . دريا دل هرآنچه مي توانست كرد . و در انتهاي نبرد ، خون داغ و سرخ تراز گل سرخ را به پاي نخلهاي به خواب رفته ريخت و به انها فرمان بيدار با ش داد "از خواب برخيزيد ، خطر دفع شد همه جا آرام است . شهر سرافراز به دنبال طلوع آفتاب است . "

آن مرد شهر را نجات داد . نه نه ............ ايران را نجات داد ، همه ميدانند دژ آبادان اگر فرو مي ريخت معلوم نبود سمت وسوي جنگ به كجا مي رفت . آن مرد ايران را نجات داد .

ظلمت شب هنوز بساطش را جمع نكرده ، گورستان سرد و ساكت ، در انتظار است ، در انتظار مردي كه در گمنامي زمين شهره دلها آسماني شد . او را بي نام و نشان در گوشه اي دفن ميكنند . بدون يادبودي ، پايتخت نشينها نمي دانند مردي كه در گورستان شهرشان آرميده ، اسطوري نوين ايران است .پهلواني  رستم وار  نانوشته در شاهنامه عشق .

سپيد دم ، در غربت گورستان بر مزارش مي نشينم ، چشمانم نظارگر است ، گوش هايم صداي غربتش را به اعماق وجودم انتقال مي دهد . نهيب اعتراضش ، كه آهاي مرد ، مگر من سرباز پارسي  ماراتن ايران نيستم ، پس چرا جوانان امروز من را نمي شناسند ، راستي اگر من براي ديگران بودم اسطوري من را چگونه بازگو مي كردنند . يقين دارم مركبم را در موزه اي مي گذاشتند تا همگان در تمام گيتي آن را ببيند كه مردي در كشا كش  جنگ با همين مركب ساده آهني ، در شبي سرد پاييزي ساعتها ركاب زد  تا كشوري را نجات دهد . و آنگاه در حراجي نمادين ميليون ها دلار قيمتش مي گذاشتند ، سالهاي سال و تا هنگامي كه خورشيد از فراز  قله دماوند بر فلات ايران مي تابد ، بچه ها مدرسه نامم را مي برند و از  كتاب فداكاري هايم  مشق عشق مي نوشتند .

بهمنشير از وجود درياقلي همچنان جاريست و من رهسپار  ، مي دانم كه بهمنشير ديگر رودخانه نيست ، درياست ، درياي بي كراني كه دل دريايي درياقلي سوراني دريائيش كرد .

ذوالفقاري خياباني در گوشه اي از آبادان نيست ، ذوالفقاري خانه پرورش شيرمرد دريا دل است

آبادان ديگر يك شهر نيست ، همه ايران است ، سراي من .

آبان ، ماهي از خزان نيست ، وقت شگفتن دلهاي بهاريست كه به عشق شكفتن منتظر آفتابند .

داريوش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



موضوعات مرتبط: ادبیات , ,

|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23


مطالب مرتبط با این پست










می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
narges در تاریخ : 1389/12/3/2 - - گفته است :
slam



in daryoosh kiye??????



rasti manam asheghe adabiat(faghat bakhshe dastan nevisish)hastam



oomadam begam ke:



....ღ♥ღ

..ღ♥ღ

..ღღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

...ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღღ

.......................ღ♥ღ

...........ღ♥ღ...ღ♥ღ

...........ღ♥ღ

...........ღ♥ღ.........ღ♥ღ.....ღ♥ღ

...........ღ..ღ♥ღ.......ღ♥ღ.....ღ♥ღ< br />
...........ღ......ღ♥ღ.....ღ♥ღ.....ღ♥�� �

...........ღ♥ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ♥ღ♥ ......ღ♥ღ

...........ღ♥ღღ♥ღ♥ღ♥ღღ♥ღღ♥ ........ღ♥ღ

....................................................ღ� ��ღ

..........................@@..@@.............ღ♥ღ
..........................@@..@@.............ღ♥ღ
..............................@@................ღ♥�� �

..............................@@...............ღ♥ღ

................................................ღ♥�� �



hatman biai



man montazerama!!!!!!!
سلام دوست عزيز . دريا قلي اورق فروشي بود آباداني هنگامي كه آبادان در محاصصره عراقي ها بود گمتوجه ميشود كه عراقي ها از رودخانه بهمنشر عبور كرده و در آرامش شب كه هيچكس متوجه حضورشان نبود ميخواستند شهر را تصرف كنند . ايشان سوار دوچرخه كهن خود ميشود و حدوداً ده كيلوتر ركاب ميزند تا به شهر ميرسد و به نيروهاي نظامي مستقر در شهر اطلاع ميدهد . نيروهاي نظامي و مردمي سراسيه به دفاع از شهر مي پردازند . دريا قلي هم در همان شب مجروح ميشود . با قطار به تهران اعزامش ميكنند . ولي در بيمارستاني در تهران شهيد ميشوند . چون ايشان را ني شناختند در قطعه اموات در بهشت زهرا تهران دفنش ميكنند به عنوان فردي بي نام و نشان . ولي بعداً خانواده اش پيدايش ميكنند و سنگ قبري با نام خود دريا قلي سوراني به روي مزارش ميگذارند .


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آخرین مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آسمان آگاهي و آدرس aflak.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 233
:: کل نظرات : 97

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :